دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2450

روز دوم خیلی مشغول بودم 

بعد از چند سال یه مشکل اداری مامان را حل کردم 

شاگرد داشتم

بالای کمد را مرتب کردم 

چند تا قبض دادم و کار بانکی انجام دادم

شب مامان به مناسب حل شدن اون مشکل شام داد

آخر شب یک داستان صوتی گوش دادم

و  با یکی که بلاک کرده بودم آشتی کردم با کلی جر و بحث و متلک و هنوز مطمئن نیستم آشتی موندیم یا نه 

و حالا امروز باید بیشتر کار کنم و اگه بتونم تا فردا خونه تکونی را تموم کنم دیگه میتونم با خیال راحت از اسفندم لذت ببرم 

این پست کامل میشه

"برگرد عشقم تو بی من نمیتونی بمونی هنوز اونقدر تو رو میخوا م که نزارم دور بمونی"

روز سوم شادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد