دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2371

هیچی

 میخواستم غر بزنم یادم افتاد همین که سرطان سینه ندارم باید شکر کنم حالا به جهنم که هزار تا بدبختی دیگه دارم

اشکامو پاک کنم برم لباسها را از ماشین لباسشویی در بیارم و بندازم رو طناب و بخوابم 

"خلقی خواب و مستی گوید که هیچ و هیچ و هیچ"

ربطی نداشت فقط الان چارتار حالمو خوب میکنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد