دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2387

اینجوری نیست هر روز افسرده و وا رفته باشم یه روزایی هم مثل امروز خیلی بیشتر از توانم کار میکنم

صبح 3 زنگ کار و مرتب کردن کمدها و پرسش و سر و کله زدن با بچه ها 

ظهرپیاده برگشتم 

بعد از ظهر و عصر دو سری شاگرد داشتم 

بعد رفتن آخرین شاگرد ماکارونی با مرغ درست کردم و ملت عشق گوش کردم 

بعد شام نیم ساعتی از فیلم the post دیدم 

ظرفها را شستم

بعد هم حمام و روشن کردن ماشین لباسشویی 

الانم دارم بیهوش میشم 

بلی خدا نکنه بخوام کار کنم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد