دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2441

اوضاع جامعه و مردم اصلا خوب نیست ولی من اینقدر درگیرافکار و مشکلات خودم بودم که تا امروزبه این قضیه جدی فکر نکرده بودم.

نمیتونم بگم اصلا فکر نکرده بودم.سالهاست این روزا را پیش بینی میکردم و برای همین از تفکر و سادگی مردم حرص میخوردم

ولی وقتی تصمیم گرفتم دوشیفت کار کنم یا از تفریح و بعضی خرجها گذشتم یعنی فهمیدم کجای کاریم 

 منتها زندگی من خود به خود  مینیمالی و محدوده و همیشه. هم نگرانی آینده را داشتم 

ولی امروز با چیزی که مدیرمون درباره یکی از بچه ها و ورشکستگی پدرش گفت یهو به خودم اومدم و به عمق فاجعه پی بردم و وحشت کردم

این فقری که همه جا را گرفته هزار بدبختی و نکبت و مشکلات روحی و اجتماعی پیش میاره که همه را درگیر خودش میکنه و این طوفان همه را با خود میبره.

پس باید جای خودمون و اطرافیانمون  را محکم کنیم 

دیگه فرصتی نمی مونه که برای دیگران وقت بزاریم.چه لطف و محبت چه ظلم و اذیت و آزار

البته روابط اجتماعی من مثل بقیه قسمت های زندگیم محدوده ولی شاید محدودترش هم کردم 

دیگه باید از نقش سنگ صبوری در بیام .نمیخوام درگیر مشکلات هیچکس باشم.دیگه نمیخوام محبت بیجا کنم .دیگه نمیخوام به هیچکس حتی فکر کنم.

باید رو کار و زندگی خودم تمرکز کنم.هیچ وقت دنبال زندگی مرفه و لوکس نبودم ولی  از بی پولی و فقرو بدبختی  هم متنفرم .

خب یه موضوع و یه نفر هست که هیچ جوری نمیتونم از ذهنم و قلبم بیرونش کنم ولی با توجه به اتفاقهایی که افتاد فکر میکنم بهتره دیگه منطقی باشم و واقعیت را بپذیرم و فقط وقتایی که دلتنگی خیلی فشار میاره به خودم اجازه بدم که ازش یاد کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد