دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2395

این چند روز آهنگ که هیچی 

کتاب هم نخوندم فیلم و تلویزیون هم تعطیل 

فقط یه وقتایی با تات سرگرم بودم

ولی تو اون هوای خوب هر روز پیاده روی و دوچرخه سواری کردم

کنار مزرعه ذرت بلال کباب کردم خوردم

با خاله ها و دختر خاله تو پارک شب نشینی داشتم

لباسامو تو آفتاب خشک کردم

تو حیاط چند تا موکت و قالیچه شستم 

با درخت گردو وکلاغاش درددل کردم

شبها تو پشه بند خوابیدم

صدای زوزه ی شغال شنیدم

دو تا مارمولک دیدم و جیغ کشیدم

برای زمستونم بادمجون کبابی درست کردم 

چادر سر کردم

تعزیه دیدم

آبگوشت نذری خوردم

با گردو زیر بارون قدم زدم

با دخترخاله ام دردل کردم

با مامانم کلی گپ زدم

به خاطرات  قشنگ خاله ام گوش کردم

و زندگی واقعی را مزه کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد