ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
طبقه دوم خونه پدرت که بودیم برای رختخوابها یه کمد داشتیم که بعضی وقتا درش خوب بسته نمیشد و تو با داد و بیداد بهم تذکر میدادی که آخر قفل این در خراب میشه و من به قیمت قفل فکر میکردم که مگه چقدره
پدرت طی یک عملیات توهمی اون خونه را فروخت و کلاه بزرگی سرتون رفت و تو که حتی نگران یه قفل اون خونه بودی هر وقت از اونجا رد میشدیم چشمات اشکی میشد و خبر نداشتی من از دیدن این حال بدت چقدر دلم خنک میشه