دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2786

با دستای گِلی 

با صورت آفتاب سوخته 

با موهای آشفته

با چشمای اشکی 

با لپای گلی از حموم در اومده

با چشای پف کرده اول صبح 

با پریودی یواشکی

با صورت سرخ شده از خجالت 

با دل پیچه بعد زردآلو خوردن 

با پیشونی ورم کرده 

با زانوی زخمی 

آره منو تو همه حالتی دیده 

و تمام این وقتامراقبم بوده و  منو میخواسته 

اون وقت امروز نگران بودم که آفتاب خورده تو صورتم و چشام جمع شده و منو زشت میبینه و نخواستم باور کنم هنوزنگاهش پر عشقه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد