دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2451

دیشب برات درددل کردم از رنجی که کسی نمی دونه اینقدر جدی و بزرگه

گریه کردم و تو سکوت کردی اون لحظه از خودم متنفر شدم فکر کردم نباید می گفتم نباید تو رو درگیر غصه هام می کردم وقتی هیچ حس و تجربه ای درباره اش نداری 

شب با همون حال بد خوابیدم و صبح غمگینتر بیدار شدم

ولی صبح که با عشق صدام کردی غم دنیا از دلم رفت  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد