دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2498

با اینکه همه چی خوبه ولی به خاطر مشکل جدیدی که پیش اومده روزای خوبی ندارم و خیلی سخت می گذره

سختی که هیچکس ازش خبر نداره و از درون روزی هزاربار می میرم 

بارها خودمو توی قبر تصور کردم طبقه دوم قبر پدرم و برای خودم اشک ریختم و خیرات دادم 

یا خوب میشم یا با همین غصه می میرم

نظرات 3 + ارسال نظر
mahee جمعه 19 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 07:22 ب.ظ

انشالا به زودی و به خوبی ختم به خیر میشه و ارامش نصیبت میشه

مرسی

کارفا جمعه 19 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 07:25 ب.ظ https://carfablog.blogspot.com

سلام.

چی بگم والا. دعای الکی بکنم؟ کلیشه ای حرف بزنم و برات آرزو کنم که مشکلت برطرف بشه؟!

خسته شدم از این حرفای کلیشه ای.

اما حداقل می تونم خواننده ی خوب وبلاگتون باشم. می تونم درددل هاتون رو گوش کنم. مثل یک دوست که کنارتون نشسته و به حرفاتون در عمق جان گوش میده.

امیدوارم اینجا چنین حسی بهتون بده.

اولین باره با وبلاگتون آشنا میشم. معمولا دوست دارم شب ها بنشینم و وبلاگ بخونم. زمانی که چراغ ها خاموشه و همه خواب هستند.

گاهی مادرم کنارم می نشینه و همراه با من وبلاگ ها رو می خونه. عینک می زنه و کنار کامپیوتر می نشینه و من براش می خونم. گاهی هم خودش می نشینه روی صندلی و می خونه.

فعلا بای.

به مامانتون سلام برسونید.

مریم گلی چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 12:01 ب.ظ

خدا مرگم بده خواهر چی شده؟

خدا نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد