دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2586

خواهر کوچیکه زنگ زده و خیلی عصبانی و شاکیه که بنزین گیر نمیاد 

دو تا پمپ بنزین های محل که سوخته اونایی هم که سالمه تعطیل بوده میره اتوبان ... که تقریبا دور از دسترسه و اونجا هم کلی تو صف می مونه و خوش شانسی میاره قبل از تموم شدن بنزین باکش را پر کنه و... 

تلفن را قطع می کنیم 

چند دقیقه بعد دوباره زنگ می زنه

 با خنده میگه خواهر جون تولدت مبارک ببخشید حواسم رفته بود به بنزین