دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2476

گردو دو سالش بود ازنظر روحی و مالی شدیدا داغون بودم

 هر شب دعوا و داد و فریاد و بعضی وقتها کتک کاری 

هیچی ازم نمونده بود 

از مهاجرت خودش گفت اینکه اول رفته پاکستان و بعد...

بهم گفت برای خودت و بچه ات پاسپورت بگیر زبانتو قوی کن 

غیرمستقیم بهم خط می داد و من خر جرات  هیچ کاری نداشتم تا امشب که با این حال خراب و از ترس جنگ دارم به خودم و زمین و زمان فحش میدم که چرا همون موقع بچه ام را برنداشتم و از این خراب شده نرفتم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد