بهش گفتم حالم بده گفتم اون قرص چی بود دفعه پیش بهم دادی بدون نسخه می تونم بگیرم؟بهش گفتم شبا بدخواب شدم موجودات ترسناک می بینم. مثل همینی که پشت سرم وایساده
پرسید چرا حالت بده گفتم به خاطر مدرسه است باور کرد گفت برو دکتر برات بنویسه شبا هم اگه می ترسی بیا پایین گفتم به ترس نمیرسه و زود خوابم میبره
حالا که این وقت شب ماشین لباسشویی روشن کردم فهمید بیدارم و آنلاین شد ببینه آنلاینم
آره آنلاینم حالم بده و میترسم چشمامو ببندم
تمام روز قدم به قدم همراهم بود
تو گوشم می گفت
تو خسته ای دیگه نمی خوای زندگی کنی
چرا داری کتاب گوش میدی چرا داری زبان می خونی تو قرار نیست زندگی کنی شاید تا یه ساعت دیگه توورو با خودم بردم
می بینی دستت درد گرفته قلبت تیر می کشه همون ارثیه خانوادگی
من دارم باهات میام سرکلاس همونجا که سرت تیر کشید همونجا که به شاگردت گفتی خدا منو بکشه که راحت بشم از دست شما همونجا دستت را بده تا برای همیشه خلاص بشی
همونجا که حوصله نداری خیابون را نگاه کنی پشت سرتم و منتظرم برگردی طرفم
مامانت با شک ازت می پرسه خوبی؟ راستشو بگو و خداحافظی کن
گردو ازت می پرسه خسته ای بگو که داری با من میای
...
از روزی که پدرم رفت
دلم می خواد خودمو تو خونه زندونی کنم و بجز خانواده ام با هیچکس دیگه هیچ ارتباطی نداشته باشم
خداوند غیور است اگر دل کسی در دام.محبت جز او گرفتار شود یا عیوبش را آشکار می کند تا دل از آن برگیرد یا حادثه ای می فرستد تا آن را از سر راهش بردارد
این است که همیشه یک جای این روابط عاشقانه می لنگد
زهر جدایی می چشانندت مهر کسی را به دلت می اندازند تا دلت را بشکنند و سهم و سرمایه ی هر دلی رهایی از همین شکستن ها و گسستن هاست
من آن توام
سید عبدالحمید ضیایی
همکلاسی قدیمی دانشگاهه
به شدت استقلالیه و بیشتر بازیا را میره استادیوم و به قول خودش میره جایگاه تیفوسیا
علاقه زیادی هم به آهنگای راک و هوی متال و گیتار برقی و ... داره
ولی وقتی می بینیش مثل پیرمردا لباس می پوشه ورفتار می کنه علاقه زیادی هم به رفاقت و مراقب از افراد مسن داره
نسل تباه شده ی ما که جوونی نکرد و باید زود بزرگ میشد
کتاب سبز
همین جوری که چادر گل گلی سرمه و منتظرم زنگ بزنند و فلافم را بیارند اپیزود 31 بی پلاس inevitableگوش میدم
فلافل
از اونجا که امروز همه چی را به جهنم حواله می کنم فهمیدم تاریخ پرپر شدن نزدیکه
هیچ تست و آزمایش پزشکی اینقدر دقیق نیست
کنجکاو شدم که فردریک بکمن چه جور آدمیه
چه شکلیه چطور زندگی می کنه و چطوری اینقدر ساده از احساسات و روابط انسانی میگه و چرا اینقدر با کتاباش ارتباط خوب می گیرم و ... تا رسیدم به این که همسرش ایرانیه و شدیدا بهش حسودیم شد
کیمیاگر گوش میدم و میرم به 15 سال پیش
خونه ای که دوستش نداشتم
اتاقی که هیچ خاطره ی خوبی ازش یادم نمونده
و حس بدبختی و نفرتی که اون روزا همه ی وجودم را گرفته بود
هر کی می گفت این کتاب را دوست داره تعجب می کردم و الان می فهمم مشکل از حس و حال من بود موقع خوندن کتاب نه خود کتاب
نمی دونم برای خودم دارم گریه می کنم یا برای تو