دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2609

دختر پرتقالی را که تموم کردم های های گریه کردم

 برای پدری که زود رفت و جای خالی اش همیشه داغی بوده روی دلم 

 برای برادری که فقط چند روز فرصت داشت این دنیا را ببینه و نمی دونم چی گرفت از این دنیا و چرا زود رفت 

برای یه  برادردیگه که صبح روزی که باید میومد رو زمین پشیمون شد و برگشت به ناکجا آباد

 و برای خودم اشک ریختم که شاید بهتر بود منم مثل اونا دل به این دنیانمی بستم 

سالهاست که خواستم  دنیا را قشنگ ببینم و از همه لحظاتم لذت ببرم ولی واقعیت اینه که زندگی پر رنجی را گذروندم

و البته کلا نظرم برعکس کتابه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد