ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
از دخترهای مهربونه فامیله و واقعا حس خوبی میده بهم و از معدود آدمهاییه که واقعا دوسشدارم
عکس منو دیده اومده دایرکت و نوشته که دلتنگه و ازم تعریف کرده و ... منم جوابش یه پیام صوتی دادم و تشکر کردم و ابراز دلتنگی و ...
تا اینجا همه چی خوب و عادی بود تا اینکه یادم افتاد داداشش مجرده
و دومین زنش را طلاق داده و چشام گرد شد از ترس
اینقدر که از پسرهای طلاق گرفته ی فامیل و خانوادشون می ترسم از مارمولک نمی ترسم
تا حالا هیچ کدوم هم هیچی نگفتند و احساس می کنم این توهم و بیماری من باید معالجه بشه
از این به بعد استوریامو هاید می کنم نبینه
همینقدر تلخ و مسخره شدم