ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
اول کرونا که آسمون ابری شد و رعد و برق زد خواب بودم و تو خواب خودمو جای عجیبی می دیدم با یه آسمون سیاه و تو خواب می گفتم پس همه چی فیلم بود و واقعی نیست
بعد اون هر دفعه رگبار گرفته که از شانس امسال بارونی ترین بهار را داشتیم ناخودآگاه از واقعیت دور میشدم و حس بلاتکلیفی بدی داشت
تا اینکه یه بار وسط رگبار رفتم فروشگاه خرید کنم و مردم را که دیدم از اون حال در اومدم و از بارون لذت بردم
الان هم باید برم بیرون تا بفهمم کی هستم و کجام و از اون دنیایی که نمی دونم کجاست برگردم
فقط منتظرم این ناهار مسخره ای که خوردم یکمی هضم بشه