دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2691

رعد و برق و بارونه و حس خوبی ندارم  شب قبل زلزله هم هوا همین جوری بود

از سردرد و چشم درد و  افسردگی مدرسه که در اومدم پا شدم لباسام و خریدای امروز را بشورم و ضد عفونی کنم 

می ترسم دستکش استفاده کنم و دستام پیر شد از بس زیر آب بود و کمر درد گرفتم از بس ایستادم بوی الکل هم خفه ام کرد خسته اومدم سر گوشی می بینم گردو نوشته داشتم خودمو تو آینه نگاه می کردم آینه لرزید  و زلزله اومد

 میرم سایت را چک می کنم می بینم زودتر از ساعتی که گردو گفته رودهن لرزیده میگم نه  اون موقع خبری نبوده میگه خب اون موقع هم بوده خفیف تر بوده 

هیچی دیگه خواب امشبم از دست رفت 

دیگه حالم از این زندگی بهم می خوره استرس و  حال بد  داره نابودم می کنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد