ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
تو خوابم ... دفترمو خوند
خونه پدربزرگ بودیم قرار بود بریم عروسی کلافه بودم و هی از این اتاق به اون اتاق می رفتم که دیدم... نشسته و یواشکی دفترمو باز کرده سرش جیغ کشیدم چیکار می کنی چرا به وسایل من دست زدی اونم خیلی عصبانی گفت پس تو یکی دیگه را می خواستی گفتم آره و دیگه رفتم تو فاز شوخی اونم ول نمی کرد و دیگه من هر کاری می کردم یه متلکی می گفت
خوابش عجیب بود مرده ها نبودند و بچه ها بودند گردو هم بود و همین سن الان بود ما داشتیم آماده می شدیم برای عروسی ولی مرد ها تو هال داشتن شام می خوردن با مامان درباره ی یه جایی حرف می زدم که یه برکه بود و کنارش درخت بود و تو همون خواب خیلی واقعی اونجا را می دیدم