دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2925

دور باغچه ی مامان یه دیوار خشت و گلی می کشم  یه دستشویی حمام صحرایی , سوراخای  چادر مسافرتی ام را می گیرم  گاز سفری کیسه خواب و صندلی کارگردانی  هم که دارم  

چند تا تیکه ظرف و چند دست لباس دو جفت کفش و دوچرخه ام

 حقوقم و اجاره خونه هم می تونه شکم یه وعده ای منو سیر کنه

گوشت هم که نمی خورم مرغ هم ترک می کنم که یخچال لازم نباشه 

 میوه  و لبنیات تازه هم که اونجا همیشه به راهه چندتا مرغ هم میندازم تو باغچه و تخم مرغم را تامین می کنم  یه سگ هم می بندم که شغال نیاد 

دور باغچه صنوبر می کارم و ونو وسط باغچه هم درخت میوه می کارم اختلاف فامیلی قدیمی هم تموم می کنم و آبیاری و رسیدگی به درختا را می سپرم به مجی هم کمکم باشه هم یه مرد هوامو داشته باشه خودش هم که کبریت بی خطره 

خب دیگه از زندگی چی می خوام؟هیچی فقط سلامتی باشه ما را بس

 این بدترین حالتیه که می تونم برای خودم تصور کنم که خودش نهایت آرامشه پس دیگه دلیلی برای غصه خوردن ندارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد