دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2932

  ۱۹ آبان ۹۹ 

از یه تونل پر پیچ و خم پر از رویا و خیال افتادم وسط اتاقم آفتاب کجکی پاییز از پشت پنجره خورده رو صورتم اشکام جمع شده ولی نمیاد  از یه کابوس بیدار شدم دنیا کوچیک شده من و زندگی  واقعیم وسط این دنیارها شدیم دنیایی که همیشه جلو چشمم بود ولی نخواستم ببینمش و به سایه ها دلخوش کرده بودم 

من اینجام وسط اتاق یه خونه کوچیک تو شهر خاکستری بدون هیچ گذشته و آینده ای همه چی از همین لحظه شروع میشه 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد