دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

3006

در باغی که همیشه به رویم باز بود بسته شده بود درزها و شکستگیهای در چوبی را گچ گرفته بودند که هیچ جوری نشه داخل باغ را دید یه آیفون زشت هم پشت در بود گیج و بدحال نشستم روی کنده درخت خانم مسنی که صاحب باغ کناری بود و خودش هم در باغش را بسته بود  دلداریم می داد منم براش توضیح می دادم که خودمون باغ داریم ولی من اینجا را خیلی دوست داشتم 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد