از یه قرار عاشقانه اومدم خونه البته عاشقانه برای کسی دیگه وگرنه من که تمام مدت به این فکر می کردم که این کافه چرا چیز کیک نداره بعد با کله پله ها را هشت تا یکی اومدم بالا تا برسم به دسشویی بعد فکر می کنم شام هات داگ بخورم یا پیتزا و فکر می کنم کاش فندق بیشتر گرفته بودم و فکر می کنم بشینم حساب کتابم را بنویسم و فکر می کنم شام امشب را بخورم وزنم می رسه به ... و فکر می کنم با دوستام هم برم همین کافه و آلو مسما بخوریم و فکر می کنم چرا عینکم را گرفتم از اون دستمال صورتی ها نذاشت تو قاب عینک و هزار تا فکر مسخره ی دیگه که حتی در یک ثانیه اش هیچ مردی نقشی نداشته اون وقت بقیه به چی فکر می کنند
چرا هنوز منو نشناختن