دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

3083

خواهر بزرگه میگه به مامان گفتم کاش فلانی بیاد خواستگاری تو

 مامان هم گفت اتفاقا منم بهش فکر کردم بعد اضافه کرد که من فلانی را دوست دارم فقط کاش شغلش راعوض می کرد تو چی میگی گفتم  شغلش برام مهم نیست گفت پس چی ازش خوشت نمیاد گفتم خواهر جون من حوصله شوهر داری ندارم 

اومدم خونه فلانی زنگ زده میگه من کی بیام عیددیدنی خونه مامانت گفتم تو که تازه اینجا بودی نمی خواد بیای ازت توقع نداره 

این وسط همه جوره تلاش می کنم تا این وصلت جور نشه ولی  از  روزی می ترسم که همشون دست به یکی بشن 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد