دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

31104

خودم کشفت کرده ام

 تو با من می خندی

 با من گریه می کنی

 دردِ دلت را به من می گویی

دیوانه !

دلت برایِ من تنگ می شود

 ضربان قلبت با من بالا می رود

 با سکوتم، با صدایم

 با حضورم، با غیبتم

*

تو مال مَنی

 این بلاها را خودم سَرَت آورده ام

 به من می گویی دوستت دارم

 و دوست داری

 آن را از زبان من

 فقط من بشنوی

 برای که می توانی خودت را لوس کنی؟

 نازت را بخرد

 و به تو دست نزند؟

 چه کسی با یک کلمه

 با یک نگاه

 دلت را می ریزد؟

 بعد خودش آن را جمع می کند و سَرِ جایش می گذارد؟

 چه کسی احساساتت را تَر و خشک می کند؟

 اشکت را درمی آورد

 بعد پاک می کند؟

 چه کسی پیش از آن که حرفت را شروع کنی

 تا تَهِ آن را نَفَس می کشد؟

 دیوانه!

 *

من زحمتت را کشیده ام،تا بفهمی هنوز می توانی

 شیطنت کنی، انتظار بِکِشی، تپش قلب بگیری، عاشق شوی

 تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگیری

 تو حق نداری، " خودت " را از " خودت " بگیری

 من شکایت می کنم از طرف هر دویمان

 از تو..

به تو..

چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند، دانه می پاشد

 تا کلمات مثل کبوتر

 از سَر و کولِ من بالا بروند؟

 چه کسی همان بلاهایی را که من سَرِ تو آوردم

 سَرِ من آورده؟

 من مال توام

 دیوانه!

 *

زحمتم را کشیده ای

 کشفم کرده ای ...

 ...

نترس

 چند سوال می پرسم و می روم...

یک : چند سال پیرَت کرده اند؟

 دو: چند سال جوانَت کرده ام ؟

 سه : از دلت بپرس مال کیست؟

 چهار: اگر جایِ خدا بودی، با ما چه می کردی؟

 پنج: کجا برویم ؟

 دستت را به من بده 

افشین یداللهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد