دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

3165

 بالاخره همت کردم چمدون را باز کنم  و لباسا را ریختم بیرون 

به خاطر  نعنا خشک و زردچوبه که تو چمدون بوده همه لباسام بو گرفته و باید شسته بشه . نشستم وسط لباسا ایران ایران ایران رگبار مسلسل ها می خونم و فوتبال نگاه می کنم و به خاطرات یکی از فامیل های همسر سابق که امروز فوت شد فکر می کنم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد