دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

3146

«  چشمم مونده به ره از تو نبود اثری عمرم شد سپری از تو نشد خبری »

 بنان بسه

آهنگ را می بریم رو پلی لیست شماعی زاده و روز را شروع می کنیم 

«دزسزتز دازارزمز دزسزتز دازارزمز»

3145

اگر با تو وفا کردم خطا کردم خطا کردم  

بنان

3144

دیشب نوشته چطوری الان نوشتم زابره .ظهر که بیدار بشه می نویسه چرا من اون موقع آرایشگاهم دو ساعت بعدش می نویسم از دست رعد و برق اون داره بورس را چک می کنه و سایت و ... دو ساعت بعد بوس می فرسته من اون موقع مراسم ختم هستم دو ساعت بعدش منم بوس می فرستم و این ماجرا ادامه داره تا آخر شب و بدون اینکه وقت همو بگیریم از هم با خبریم 

3143

انقباض های پریودی فقط شکمی نیست و حتی سلول های دستام و صورتم منقبض میشه 

پزشکان و دانشمندان باید یه فکر اساسی برای این مرض بکنند


3142

صدای گنجشکا و صدای بنان قاطی شده و من که تا شب هزار کار ردیف کردم و باید خوب می خوابیدم از صداها لذت می برم

3141

زیر پیام معاون مدرسه اعتراض کرده بودم یکی از همکارا ریپلای کرد نوشت دقیقا و نوتیفیکیشنش اومد بعد شاد را باز کردم دیدم پاک کرده نوشته مطالب رویت شد 

بدبخت پاچه خوار


3140

از صدای رعد و برق زابراه شدم نشستم تو تاریکی پلی لیست بنان گوش میدم.چرا؟ چون جدیدترین پادکست بودو چیز دیگه پیدا نکردم سرمو گرم کنه

3139

باد و طوفان شدید بود رفتم پشت بوم ببینم دیش ها تو چه وضعیتی هستند رگبار هم گرفت آنتن تلویزیون مامان کج شده بود بهش زنگ زدم ببینم تلویزیونیش قطعه جواب نداد رفتم پایین دیدم کفشاش نیست موبایلش هم جواب نمی داد وحشت کردم تو این هوا کجا رفته بود؟ یادم اومد که این مدت کرونا جز مغازه ... خانم جایی نمی ره سریع حاضر شدم چتر هم برداشتم و بدو رفتم سمت مغازه 

از همسایه سر کوچه پرسیدم مامانم از اینجا رد شد؟ گفت آره سرعتم را بیشتر کردم رسیدم دم مغازه 

... خانم نشسته بود ماسکش هم پایین بود مامان هم تو فاصله ی نیم متری اش نشسته بود با یه ماسک 

گفتم مادر جان مگه قرار نبود یه هفته بعد واکسن جایی نری و چتر را گرفتم رو سرش و آوردمش خونه 

تا دوز دوم را بزنه من پیر میشم

3138

 دیگه منو  ... جان صدا می کنه ولی نمی دونم چرا برای من جان بودن خودش داره کم میشه 

نباید اینقدر زود حوصلم سر می رفت ولی رفت

3137

کابینتم به کم هله هوله ترین وضعیت ولی ترازو به بالاترین عدد در تاریخ زندگانیم رسیده 

3136

خیلی وقته به تقاص پس دادن و کارما و از هر دست بدی از همون دست پس می گیری و....اعتقاد ندارم و چقدر درگیری ذهنی ام کمتر شده 

از کسی ناراحت میشم ،عصبانی میشم ، دلم میشکنه  یا هر چی اگه بتونم که حقمو می گیرم اگه نتونم  به جای اینکه حواله اش کنم به معنویات میگم بیخیال بره به جهنم و خلاص  

انسان اولیه برای حل مشکلاتش نه دعا می خوند نه مثبت اندیشی و نه نذر و نیاز

خب طبیعت ما همونه چرا جفنگیات قاطیش کردیم 

تازه انسان اولیه لباس هم نمی پوشید و نفرین زمین و آسمان بر مخترع لباس

3135

یه استرس به استرس های قبلی اضافه شد:

«گوشیم شارژ نداره الان برق میره »

زندگی زیبایی داریم 


3134

میس کال های ناشناس را اول سیو می کنم ببینم کیه اگه آشناس خودم زنگ بزنم اسمها هم نمی دونم ۱ و نمی دونم ۲ و نمی دونم هزاره یا یک علامت سوال ،دو تا علامت سوال ،این کیه و ناشناس هم میذارم 

یکی صبح زود ۲ بار زنگ زده بود با اسم کله سحر سیوش کردم و پروفایلش را دیدم کله سحر نگو جیگر بگو 

3133

میگه یه فکری برای این بیماری اسم بکن این بده که اسامی یادت نمی مونه میگم چه بدی داره خب هر چی سنم میره بالا تعداد آدمهایی که میشناسم بیشتر میشه حداقل سالی ۵۰ تا اسم دانش آموز اضافه میشه

 قرار نیست مغزم همه آدمها را حفظ کنه 

برای احوال پرسی هم دیگه دنبال اسامی نیستم میگم ، آقاتون حالش خوبه ؟خانمتون خوبن؟ پسر گلت چه طوره ؟دختر خانمت چه می کنه ؟ خلاصه خودمو راحت کردم 

3132

بازم به گلدونت میگی

با من بمون همیشه

میگی که بی تو میمیرم

گل بی گلدون نمیشه

چه اشتباهی میکنه، حرفاتو باور میکنه

3131

مامان ۲۴ ساعت بعد واکسن هم طی کرد و استرسم کمتر شد 

روزشماری برای دوز دوم شروع شد 

3130

طبق عادت همیشگی با خونه تکونی حالم خوب میشه و به زندگی بر می گردم .قبل کلاس تند تند کار کردم فقط موند جارو 

کلاس که تعطیل شد جارو می کردم که استاد پیام داد برق ها اومد بر گردید سر کلاس جارو برقی را خاموش کردم  نوشتم چه خوب و رفتم سر کلاس بچه ها نیومدن دوباره کنسل شد نوشتم چه حیف و جارو برقی را روشن کردم 

چرا این همه راحتی که کلاس آنلاین داره را قدر نمی دونیم

3129

درسته که کلاس استاد جان زمزمه ی محبته ولی من در هر صورت طفل گریز پایی هستم که با تعطیلی کلاسش  به خاطر  قطعی برق بسی خوشحال شدم 

3128

همونجور که انتظار داشتم با شروع تعطیلات به بدترین حالت تنبلی و بی حوصلگی رسیدم و بایدخیلی زود خودمو نجات بدم 

3127

ناجی قلبم عشقه بدون تردید 

هایده

3126

از بچگی با هم خوب نبودیم جز معدود پسرای فامیل بود که با من مهربون نبود تازه اذیتم می کرد 

هر وقت میومدن اصفهان بازی من و ... را بهم می ریخت و کاری می کرد قهر کنیم .یه بارم دسته جمعی رفتیم زرین شهر تا بساط را انداختیم آقا شیرجه زد  تو رودخونه و با مخ خورد به سنگ و نصف زمان پیک نیک با درگیری سر شکسته اش زهرمارمون شد و بیشتر ازش متنفر شدم

دانشجو بودم که  ازدواج کرد خانمش یه دختر اصفهانی هم سن خودم بود و با هم خیلی جور بودیم بعدا که جدا شدند به مامان گفتم زنش دختر خوبی بود اخلاق خودش بد بوده و به مامان برخورد که چرا از فامیلش بد میگم 

این سالها هم اگه  تو عروسیا و عزا  همو ببینیم رومون را بر می گردونیم و هیچ سلام علیکی نداریم انگار همو نمی شناسیم تازه من تو دلم یه نکبت هم  بهش میگم اونم احتمالا میگه 

حالا یکی فیلم .... را گذاشته اول که نشناختمش بعد اسمشو دیدم فهمیدم خودشه و  حس فامیلیم بالاخره گل کرد البته فقط اندازه ی اینکه بگم عه این نکبت چه مویی سفید کرده