ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یه غم سنگینی چند روزه رو دلم مونده نمی دونم از کجا اومد ولی بیشتر یادم میندازه که تنهام خیلی کم پیش میاد تنها و بی پشتوانه بودن ناراحتم کنه ولی این چند روز اذیتم. شاید از واکسن زدن مامان شروع شد و استرسی که از تنها بودن خودم و مامان داشتم .مامان که روز دوم گریه کرد و از اینکه همه کارها افتاده گردن من ناراحت بود بهش دلداری دادم و گفتم هیچ زحمتی برام نداره ولی حس می کنم از درون اذیت شدم از اینکه خواهرام نبودن نخواستن یا نتونستن کمکی کنند و می ترسم از اینکه بعد از این هم همین باشه .من با زندگی خودم چه کنم با مامان چه کنم با بقیه غصه های خودم و مامان چه کنم؟ همه ی اینا شده غمی که این چند روز تو دلمه