دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

از خونه همسایه صدای دعوا میاد . خانمه میگه برو بیرون وگرنه خودمو می کشم 

فکر می کردم ساختمون بغلی باشند ولی در یکی از ساختمونهای روبرو باز شد یه آقا با موهای جوگندمی با زیرشلواری و عرقگیر اومد بیرون بقیه اش را ندیدم که نگاش نیفته و خجالت بکشه فقط صدای فندکش اومد که سیگار روشن کرد بعدم چند دقیقه سکوت بود بعد صدای در که معلوم بود رفت داخل

سال اول ازدواجمون وقتی که هنوز دعواهای خودمون شدت نگرفته بود آپارتمان بغلی دعواشون شد خانومه با خشونت آقا را انداخت بیرون بعدش ما رفتیم بیرون خرید و آقاهه را بیرون دیدیم که همون اطراف قدم میزد بعدم آخر شب اومد خونه 

هر دو مورد خیلی با شعور بودن که زودتر خودشون نرفتن بیرون چون زن باید جیغ و داد بکنه و خالی بشه و با شعورتر بودن که وقتی به زور انداختنشون بیرون مقاومت نکردن و تا آرامش بعد طوفان صبر کردند ولی حتما یه بیشعوری کرده بودن که کار به اینجاها کشیده 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد