دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

باید بشینم سالهایی که بدون استرس گذروندم را بنویسم 

تا ۴ سالگی که انقلاب نشده بود همه چی خوب بود ولی بعد اون دیگه استرس بود تا ۶۷ که جنگ تموم شد ولی استرس های خانوادگی ما تازه شروع شد 

جابجایی به شهر جدید ،رفتن به مدرسه با محیط و فرهنگ جدید،ازدواج خواهربزرگه و دوری ازش،ماموریت پدر ،فشار درس های دبیرستان و  در نهایت استرس کنکور

 بعد استرس نتیجه کنکور و قبولی در یک دانشگاه خوب ولی سختگیر و دور از خانواده و شروع شکل جدید استرس ،فشار درس ها و مشکلات روحی و عاطفی 

بعد از فارغ التحصیلی مشکل پیدا کردن کار و ازدواج اشتباه و هجوم استرس های جدید 

بارداری و استرس سقط بچه و بعد نگهداری از یک بچه ها بهانه گیر و همچنان مشکلات خانوادگی و شغلی شدید و از دست دادن پدر و  در نهایت طلاق و استرس و مشکلات بعدش که این سالهای آخر تا حدی کم شده 

حالا این وسط هر چند وقت یه بار هم یه اتفاقی تو مملکت افتاده و یه بیچارگی جدید و بی پولی ها و هزار تا بدبختی دیگه

و چه طاقتی داشتم من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد