دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

480

گاهی حس می کنی

غمگین ترین آدم دنیایی،

اما یک تغییر کوچیک،
یا یک اتفاق
جوری حالت رو عوض می کنه

که همه چیز رو فراموش می کنی

479

باران که می‌بارد
باید آغوشی باشد
پنجره‌ی نیمه بازی
موسیقی باران
بوی خاک
سرمای هوا
گره‌ی کور دست‌ها و پاها
گرمای عریان عاشقی
صدای تپش قلب‌ها

462

تا من حواس فاصله ها را پرت می کنم..............بیا

461

تو همان شقایق معروف سهرابی

تا تو هستی، زندگی باید کرد

456

آدم ها از پیری نمی میرند
زمانی می میرند

که از همه چیز خسته شوند

455

گاهی وقت ها دلت می خواهد با یکی مهربان باشی

دوستش بداری وَ برایش چای بریزی

گاهی وقت ها دلت می خواهد یکی را صدا کنی

بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟

گاهی وقت ها دلت می خواهد یکی را ببینی

گاهی وقت ها...

آدم چه چیزهایِ ساده ای را ندارد

447

در دلنشینی یک دیدار
فاصله ها فرو میریزند
تپش قلب ها
فریاد سکوت میشوند
و دستها
پلی برای روایت دو احساس
و چشم ها
روشنی فرداهای مجهول

440

پیراهن نگاهِ مرا مکش از پشت

که برمی گردم

و بی خیال ِعزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه

چنان به خود می فشارمت

که هفتاد و هفت سال تمام

باران ببارد و گندم درو کنیم...

433

در مهربانی نگاهت

ذوب می شود یخ احساسم

با تو

می توان آسود

در انتهای راهی که به بن بست رسیده است

و بالا رفت

از دیوار روزمرگی ها

و نترسید

از آنچه پشت دیوار است

427

احساس شهری بین راهی در من است
من در میانه ام ایستاده ام
میان آمدن
...
و رفتنت...

419

بهترین روزهایت را به کسانی هدیه کن که بدترین روزها در کنارت بودند

399

بترس از آدمهایی که
میخوان مال اونا باشی

اما خودشون مال تو نیستن

372

دلم
یک مزرعه می خواهد
یک تو
یک من
و گندم زاری طلایی رنگ
که هوایش آکنده با عطر نفس های تو باشد

371

بیست سال بعد، بابت کارهایی که نکرده ای

بیشتر افسوس می خوری

تا بابت کارهایی که کرده ای


شاید مارک تواین

355

هر نتی که از عشق سخن بگوید زیباست ،
حالا سمفونی پنجم بتهوون باشد ،
یا ،
زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست ...

گروس عبدالملکیان

346

کم هستند

کسایی که وقتی اسمت را میگن لذت می بری

و با تمام وجود در جوابشون دوست داری بگی

جانم


343

توی رابطه همون قدر که مهمه وقتی نیازتون دارند باشید

مهمه وقتی طرفتون نیاز به تنهایی داره

نباشید

همیشه بودن

عین خودخواهیه

313

عشق در جاهایی پل می زند که غیرممکن می نماید

پائولو کوئلیو

311

کسی نیست،
بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم.

سهراب

296

چه سخت است

دلتنگ قاصدکی بودن

در جاده ای که در آن

هیچ بادی نمی وزد

278

مرداب از رود پرسید :
چه کردی که انقدر زلالی ؟
رود گفت گذشتم

256

با بعضیا اصلا نمیشه معمولی بود

یا باید نزدیکترینت باشن یا اصلا تو زندگیت نباشن

255

من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم و هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

وخدا می داند سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید

آرزویم این بود دور...اما چه قشنگ

تا روم تا در دروازه نور

تا شوم چیده به شفافی صبح

من به دنبال نگاهی هستم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمد

249

هیچ کس دیگر او نمی شود

حتی

خودش

237

نه آسمان می خواهم
نه بال
همین خیال تو کافیست
برای پروازم ...

225

احساس می کنم

جنگل به طرف شهر می آید

احساس می کنم

نسیم در جانم می وزد

احساس می کنم

می شود

در رودخانه آسفالت پارو زد و

قایق راند

همه این احساس را

عشق تو به من بخشیده است

رسول یونان

220

چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
 می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم

...................................

لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان

فروغ

205

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

سهراب