دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1924

صبحونه :یکمی خامه هست نخورم حیفه 

پنیر وگردو و دو تا کف دست سنگک 

میان وعده:کوفت به اضافه یک مشت آجیل

ناهار:سفیده تخم مرغ آب پز و گوجه و یک کف دست نان سنگک

میان وعده:اگه با گردو رفتم کافه یه دمنوش بدمزه میخورم

شام:دو تا لقمه نون وپنیر و خیار 

حال پیاده روی هم ندارم ولی وقت شد حلقه میزنم

روز اول رژیم

1923

دیشب خواب دیدم من و گردو تو خونه صدیقه خانم پناه گرفته بودیم و خان کلوچه و شوهرش اومدند و ما را پیدا کردند 

همه چی مثل فیلم سینمایی بود 

حتما تاثیرات پرخوری بوده

بعضی نویسنده ها در موقعیتهای عجیب فکرشون برای نوشتن کار میکرده مثلا تو وان حمام 

منم لابد با خوردن کلی ماکارونی چرب و چیل تو خواب فیلم سینمایی میبینم و صبح میتونم سناریو بنویسم

1922

اینقدر خوردم تا یک کیلو اضافه شدم 

از امروز برای وزنم 21 روز را شروع میکنم 

امروز 66 کیلو شدم دور کمر و شکم هم بعدا میگیرم 

تا 21 روز دیگه وزن میشه 62 

لاغرتربشم زشت میشم 

پهلو و شکم هم یهو آب که نمبشه ولی کمتر میکنم 

اینکه اینجا مینویسم چون نتیجه ی خوب این بلند بلند فکر کردن را دیدم شما میتونی نخونی

1921

ماکارونی امشب را بخورم دیگه رژیم و ورزش را شروع میکنم

و چربیهای لعنتی را کم میکنم 

اصلا 21 روز راه میندازم ولی امشب غذا میخورم!

1920

امروز که به درختهای مدرسه دقت کردم تعجب کردم 

من که هر روز دارم نگاشون میکنم چرا سبز شدنشون را ندیدم 

روزهای فروردین رفت بدون اینکه تو تهران بگردم و برای خودم خلوت کنم 

بهار خوشگلیه ولی خوشگل نیست

این بهار میتونست یه شکل دیگه باشه

1919

از حرف نزدنت عصبانیم و دارم حرص میخورم که صدای قناری های همسایه حواسم را پرت میکنه

زبان پرندگان بلد نیستم ولی فهمیدم داره یه جوری بهم میگه بیخیال

1918

وقتی به جای عکس پدرخودت عکس پدر منو میزاری و درد منو بیشتر میکنی

1917

فاطی جون اومده بود اصفهان 

وقتایی که میومد پیشمون دنیا برام قشنگ تر میشد 

هم از تنهایی در میومدیم هم مهربونیهای جدی فاطی جون سرحالم میکرد 

روزایی که اونجا بود حتما برام خورش آلو اسفناج هم میپخت که من اسمشو گذاشته بودم خورش فاطی جون 

یادم نمیاد اون روزا هنوز فاطی جون صداش میکردم یا عمه شده بود 

آبان ماه بود و کلاس سوم بودم 

دفتر مشقم تموم شد 

با فاطی جون رفتیم مغازه آقا موسوی و یه دفتر صد برگ با جلد پلاستیکی قرمز گرفتم 

غروب بود و با ذوق تو صفحه اول دفتر جدید شروع کردم به نوشتن مشقام

یادم نیست تلویزیون اعلام کرد یا رادیو که به خاطر تشییع جنازه شهدا فردا مدارس تعطیله

کیفم چند برابر شد فقط دلم سوخت که کاش عجله نکرده بودم وهنوز صفحه اول دفترم دست نخورده بود

امشب وقتی گردو برای دفترجدیدش ذوق میکرد گفتم این همه دفتر استفاده کردی و به صفحه اولشون ذوق کردی 

خاطره کدوم یکی یادت مونده 

گفت هیچ کدوم 

 براش خاطره ماندگارترین صفحه اول دفترم را تعریف کردم

1916

این مردای میانسالی که تو سوپر گروهها متنهای عاشقانه میزارند و به خانمها میگن بانو

نکبتا

1915

خوبه که نمیخواد صمیمی تربشه شاید باورش شده که اینقدر پیرم که ....

ولی دلیل فضولیاش تو اینستا و تلگرام را نمیفهمم که حتی نصفه شب هم رهاش نمیکنه

ولی حالا که خودش میخواد بازیش میدم و سرگرم میشم

دروغ گفتن همیشه بد نیست

1914

وقتی شماره اش را از لیست تلگرامم پاک کردم یعنی برای همیشه برام تموم شد و پیش به سوی رهایی و خوشبختی

1913

نوروز 96 برام مثل معجزه بود 

1912

من ز دنیا، تو را برگزیدم

رنج بی حد بپایت کشیدم
تا شود سبز، باغ امیدم ـ
جان ز تن رفت و نیرو ز پایم .

شاملو.

1911

کلا ابراز میکنم 

راست یا دروغ 

شنونده باید عاقل باشه

1910

میگفت برنامه منو بهم ریختید قرار بود با بچه ها برم کوه 

بعد عکس گروه و برنامه کوهنوردیشون را فرستاد

تو عکس چند تا دختر پسر بیست و یکی دو ساله بودند

الان یهو یادم اومد گفتم بنویسم 

حیفه این خاطره خنده داریادم بره

1909

داستان آهوی ختن و کیمیا خاتون و شمس و مولانا و این هوای بهاری و حال دگرگون من و دلتنگی 

1908

یه نسیم ملایم پرده را تکون میده و نور خورشید روی صورتم حرکت میکنه 

بهار به دلم هجوم آورده

1907

یکی  داره خیانت میکنه 

به خودش و شوهرش و بچه هاش 

داره زندگی یک زن دیگه را نابود میکنه و خودش هم میدونه کارش اشتباهه ولی کنترلی روی خودش نداره 

به یکی دیگه خیانت شده 

با گریه برام تعریف میکنه که یک دختر چند ساله تو زندگی شوهرشه و کار به جایی کشیده که اعتراض داره چرا آقا زنش را طلاق نمیده 

خدایا دارم دیوونه میشم 

1906

بیست و یکمین بهارمون مبارک