بعد همه چی میرسیم به 21 روز
از چهارشنبه عصر که اومدم خونه فقط استراحت کردم حتی ظرف هم نشستم و غذا نپختم ولی با خودم خلوت کردم و تفکرات خوبی داشتم و نتیجه خوب بود
فکر کنم دیشبم یه خواب خوب دیدم که صبحی ازش سرخوش بودم ولی یادم نیومد
21 روز را از الان ادامه میدم
شادی و موفقیت بزرگترین انتقامیست که از زندگی میگیرم
"می دونی دل اسیره"
بله همچنان دارم گوش میدمِ تازه از دیروز تو خونه هم بلند میخونم با اندک تغییراتی که خودم دادم!
"به من بگو بی وفا حالا یار که هستم خزان عمرم گذشت نو بهار که هستم"
آدمهایی که باعث رنجشم شدند زیاد نبودند شاید چون خیلی اهل معاشرت نبودم
بعضی غریبه تر ها اذیتم کردند ولی برام مهم نبوده و یادم نمونده چکار کردند یا اگه یادم بیفته ناراحت نمیشم
ولی امان از داغی که آدمهای زندگیم رو دلم گذاشتند
کسانی که بهشون محبت کردم براشون وقت و احترام گذاشتم و بهشون اعتماد داشتم و نزدیکترین بودند
دقیقا همونا بزرگترین زخمها را زدند
کی گفته تنهایی بده هر چی تنها تر باشی خوشبخت تری
دیشب همه چی دست به دست هم داده بود که غمگین بشم ولی نشدم
2 ساعت نیست که این شلوار چل تیکه را پوشیدم و همه درزاش داره از هم باز میشه یا باز بوده
خاک برسرتون که یه درز درست حسابی نمیدوزید
بعد میگیم چرا به این روز افتادیم
بی خیالیه امروز چقدر خوب بود
از صبح خوشگل کردم مانتو آبی و شلوار جین و کتونی خوشگلمو پوشیدم و رفتم بیرون که بعد یه هفته مانتو اداری و مقنعه پوشیدن دلی از عزا در بیارم
اگه اینجا را میخونید سر جدتون اعلام حضور کنید بشناسمتون
برام جالبه بدونم کی این چرت و پرتها را میخونه
از خوبی زیاد کار کردن خوش هیکل شدنه از صبح هی خودمو تو آینه نگاه کردم ببینم شکمه دوباره پیداش میشه یا واقعا غیب شده
هیچی اندازه ی هیچ کاری نکردن حالمو خوب نمیکنه
دیروز از بهداشت اومده بودند موهای دخترا را معاینه کنند
زنگ تفریح که تو کلاس نشسته بودم یکی از بچه ها از یه کلاس دیگه اومد و ازم خواست موهاشو براش ببافم
اول با تعجب پرسیدم من؟؟ و به موهاش که تا کمرش بود نگاه کردم
بهش گفتم بده خانمتون ببافه گفت خانممون رفته پایین
بعد تازه متوجه قضیه شدم
مامانش موهاشو بافته و اومده مدرسه و حالا به خاطر معاینه باز کرده و نمیتونه جمعشون کنه
گفتم باشه بیا ببافم و همینجوری که خرمن موهاش تو دستم بود با خودم فکر میکردم چه کار خوبی تو زندگیم کرده بودم که از اون دبیر فیزیک خشک و جدی و اون همه سختی رسیدم به اینجا که بشینم موهای یه فرشته ی کوچولو را ببافم اونم برام شیرین زبونی کنه
امروز سال پدرم بود
از صبح لحظه به لحظه به یادش افتادم
تا الان که مامان گفت فردا نمیخواد بریم بهشت زهرا هر کدومتون یه جوری گرفتارید
تلفن را که قطع کردم از تصور تنهایی پدرم بغضم ترکید
هر سال از روزای آخر شهریور دلم از یادآوری آخرین روزها می ترکید ولی امسال تا الان مقاومت کرده بودم
پدرم مهربان و محترم ترین مردی بود که دیدم
داغش همیشه تازه است
همه کانالهای خبری را بستم
اون وقت قیمت دلار کوفتی را تو کانال فال تاروت میبینم
سگ تو روحتون که دیگه خرافات هم برامون سرگرمی نیست
ولی واقعا دلار رفته تا 17 تومن؟
خب بره
اینم به جهنم
"به من بگو بی وفا حالا یار کی هستی"
3 روزه این آهنگ داره میخونه ولی امشب همین جوری که یه آدامس موزی بزرگ میجوم یه" به جهنم یار هر کی هستی" تو فکرمه
از اون شباست که حالم خوبه و هیچ موجودی نمیتونه از خودم دورم کنه
_رمه که خبردار شد پاییز در راهه از دشت به ده برگشت
_ چرا؟
_خب تو پاییز هوا سرد میشه و دیگه علفی هم نیست که بخورند
_خانم پس چی میخورند؟(با نگرانی و بغض)
سر و کله زدن با فرشته های کوچولو تجربه ی جدید و با ارزشیه که بابتش خیلی خوشحالم
همه دوست دارند پله های ترقی را بالا برند ولی برای من پایین اومدنش خوشحالی و خوشبختی آورده
اگه الان استاد دانشگاه بودم حقوق و موقعیتم بالاتر بود ولی هیچ وقت لذتی که امروز سرکلاس بردم را نمیتونستم تجربه کنم
خوشحالم که میتونم با یه بچه درباره گله گوسفند و غذای طوطی و خرس قطبی حرف بزنم
از مزایای زیاد کار کردن همین بس که میتونم راحت چیپس سرکه ای بخورم بدون اینکه نگرانی چاقی باشم
فقط چند ساعت گذشته که درباره تنهاییم نوشتم و یهو سر و کله یه ....پیدا شد
خدایااااا
چرا همه چیه من چپکی شده
چرا هر فکری دعایی تصمیمی یه جور دیگه میشه؟
غلط کردم به عربی چی میشه؟
چون ظاهرا فارسی افاقه نمیکنه
شایدم اینا امتحان الهی بوده !
خدایا تو رو خدا سربه سرم نزار بزار تو حال خودم خوش باشم
خدایااااااااااا صدا منو داری؟!
این همه ابراز دلتنگی همکارای مدرسه قبلی را درک نمیکنم
جای من برای چی خالیه؟
پس چرا من دلتنگشون نیستم
در بی معرفتی من که شکی نیست ولی تا الان نمیدونستم اینقدر دوست داشتنی ام!
محیط مدرسه جدید وحشتناکه
موضوع را زیاد باز نکنم و نگم همکارا چه مدلین که توهین حساب نشه ولی طفلک بچه های مدرسه!
البته برای من خیلی هم بد نیست و برای اینکه ازشون دور ی کنم میشینم سر کلاسم و کتابمو میخونم
اگه قرار بود مردی کنارم باشه چه انتظاری ازش داشتم؟
هیچی
بله منم دوست دارم مردی پشتیبانم باشه و تو این روزای سخت بهم دلگرمی بده ولی وقتی مطمئنم دیگه همچین کسی وجود نداره و بقیه هم جز رنجوندن هنر دیگه ای ندارند عطایشان را به لقایشان بخشیده ام
و این تنهایی انتخاب شده چقدر آرامش بخشه
قربون خودم برم
سخت بود ولی تونستم
اینقدر درگیر بودم و الان اینقدر خسته ام که فرصتی برای فکرای بیخود نمی مونه
خوشحالم