دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1977

تعهد هم هیچ

خسته تر ازاینم که رابطه جدید شروع کنم

1964

درسته آزارم به هیچ حیوونی نمیرسه ولی نمیتونمم درک کنم چطور میشه به یک گربه سیاه لاغر گفت جانم قربونت برم

خدایا محبت منو هیچ وقت طرف گربه ها نبر لطفا

1953

میگه به دیدنت نیاز دارم 

و فقط من میفهمم این نیاز که میگه چه حسی داره 

1948

میگم یه مدت مشغول بودم و نتونستم مطالعه کنم

ولی درستش این بود که بگم یه مدت مشغول گند زدن به زندگیم بودم 

1943

یه چیزی یاد گرفتم برای وقتایی که ازم میپرسند مجردم یا متاهل

  بگم متعهدم  

حالا متعهد به کی و چی چه فرقی میکنه حداقل به خودم که متعهدم

1923

دیشب خواب دیدم من و گردو تو خونه صدیقه خانم پناه گرفته بودیم و خان کلوچه و شوهرش اومدند و ما را پیدا کردند 

همه چی مثل فیلم سینمایی بود 

حتما تاثیرات پرخوری بوده

بعضی نویسنده ها در موقعیتهای عجیب فکرشون برای نوشتن کار میکرده مثلا تو وان حمام 

منم لابد با خوردن کلی ماکارونی چرب و چیل تو خواب فیلم سینمایی میبینم و صبح میتونم سناریو بنویسم

1911

کلا ابراز میکنم 

راست یا دروغ 

شنونده باید عاقل باشه

1907

یکی  داره خیانت میکنه 

به خودش و شوهرش و بچه هاش 

داره زندگی یک زن دیگه را نابود میکنه و خودش هم میدونه کارش اشتباهه ولی کنترلی روی خودش نداره 

به یکی دیگه خیانت شده 

با گریه برام تعریف میکنه که یک دختر چند ساله تو زندگی شوهرشه و کار به جایی کشیده که اعتراض داره چرا آقا زنش را طلاق نمیده 

خدایا دارم دیوونه میشم 

1897

اشرف افغان و نادر شاه افشار در مورچه خورت مقابل هم قرار میگیرند

1894

لطفعلی خان در دوره صفوی سردار مشهوری بوده و درکرمان  مقابل محمود افغان جنگیده 

چقدر تاریخ ایران پیچیده است

1892

این همونه که به پسر عموی عاشقش نه گفت و بدبختش کرد 

ببین خودش به چه روزی افتاده

1888

به خواهر کوچیکه میگم تو هم موهاتو تیره تر کن میگه تو  میخوای سنت کمتربه نظر بیاد من که برام مهم نیست

1885

میگفت بی بی زیبا وقتی بچه بوده از بس گریه کرده چشمش کور شده 

حالا منم از بس گریه کردم دارم کور میشم

همه چیو تار میبینم مثل وقتایی که خوابم میاد 

 مثل اینکه این چشمهای عقابی بالاخره ضعیف شدند

1883

خبر خوب

دستش حلقه نیست

خبر بد

دستش حلقه نیست

1877

از اینکه مامانم با هر کسی که بچه طلاق گرفته داره همذات پنداری میکنه بدم میاد

چرا زندگی من با زندگی اون پسرک معتاد باید مقایسه بشه یا زندگی  اونی که به خاطر هوس بازیش  زنش طلاق گرفت و رفت چه شباهتی به زندگی من داره 

1870

امروز وقتی پشت تلفن فوت پدرش را تسلیت میگفتم هردو نیاز داشتیم همدیگرو بغل کنیم و تمام غم این دنیا را اشک بریزیم

1856

لوکیشن زده گواتر و من اینجا گوشه تهران از حسرت می میرم

چابهار جان کی میتونم ببینمت 

1855

یکی از آرزوهام این بود که  تا گاوخونی پیاده دنبال زاینده رود برم

میترسم اینقدر  نرم که دیگه نه زاینده رودی باشه نه گاوخونی

1844

مامان میگه به خواب بد فکرنکن و برای کسی تعریف نکن

حالا که این کابوس تمام شده دیگه بهش فکر هم نمیکنم

کاش گردو هم بتونه زود فراموش کنه

1831

تو این شهر بیشتر از آدمها,ساختمونهای قدیمی آشنا سراغ دازم و هر وقت از کنارشون رد میشم کلی با هم حال و احوال میکنیم

 

1826

اولین بچه ای که سقط کردم اگه بود الان ده ساله بود

گردو تنها نبود و خواهر یا برادر داشت

من سرم گرم بچه ها بود و از روی ناچاری با خوبی و بدی زندگی ساخته بودم و طلاق نگرفته بودم

همه چیز را میدیدم و میفهمیدم و به خاطر بچه ها دندون رو جیگر میزاشتم

کلا هر جوری فکر میکنم بازم زندگیم به  ...کشیده شده بود

1825

فقط زندگی من به ...کشیده نشده

اون خانمی که تو اینستاگرام زیر عکس کیک که برای عشقش یعنی یه مرد کچل و خیکی که قراره اون کیکو کوفت کنه غش و ضعف میره از من بدبخت تره 

چون همون خیکی به خاطر یه لحظه خوشی زنش را مسخره میکنه و له میکنه تا دل یکی مثل منو بدست بیاره

خوشحالم که بالاخره تونستم خودمو از این نکبت همه گیر بیرون بکشم

1822

الان میفهمم مردم چرا معتاد و الکی میشن

1820

با خودم فکر میکنم خیلی اشتباه داشتم 

باید روشهای همسرداری را جدی میگرفتم 

نباید سیاستهای زنانه را احمقانه میدونستم 

باید...

ولی یادم.میفته که با یک مرد عقده ای همنشین بودم که قلبش از سنگ بود و هیچ نرمی و لطافتی درش اثر نداشت

من روانکاو تیمارستان نبودم و نیازی نبود با این استقامت همنشین یک بیمار روانی باشم

1817

هنوز نمیخوام باور کنم که این زندگی منه که اینقدر به گوه کشیده شده 

هنوز غرورم را دارم

20 سال پیش برای آینده ام چه تصوراتی داشتم 

یک انتخاب اشتباه و اجباری با من و زندگیم چه کرد 

درست کردن همه چیز غیر ممکنه ولی میشه کاری کرد که بدتر از این نشه شاید با مرگم

1809

یه چیزی هست به اسم بیعاری که باید بر طبلش بزنم

ولی خیلی وقته گمش کردم

1807

 وضعیت سفید امید به زندگی را زیاد میکنه

1803

زخم روی بدنم دیر خوب میشه و بعد خوب شدن هم ردش رو بدنم می مونه 

زخمهایی که به قلبم خورده هم خوب میشه ولی وقتی یادشون میفتم قلبم تیر میکشه

1798

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

1795

امشب با چشم خودم شیطان را دیدم 

1789

اعتراف میکنم 

از اینکه زندگیم سینوسی بوده خوشحالم 

1785

عادت دارم خیلی جدی کاری را شروع میکنم و  پیگیر میشم و چند قدم مونده به پایان کار و درست وقتی که خیالم راحت شد که تلاشم نتیجه داد و به هدفم میرسم همه چی را به حال خودش رها میکنم 

نتیجه اول اینکه به هر چی و هر کی که بخوام میرسم و نتیجه دوم اینکه به هیچی و هیچکس نمیرسم

1778

چقدر این چند ماه دنبال این آهنگ بودم و حالا که دیگه تو اون حال و هوا نیستم پیداش کردم

"بازم تو ساحل دریاکنار..."

1767

داشتم کمد لباسها را مرتب میکردم 

دوباره اتفاقات پنج شنبه یادم افتاد 

از ناراحتی چشامو بستم و سرمو گذاشتم وسط مانتوها و پالتو و لباسهایی که آویزون بود

وقتی باز کردم  سیاهی مطلق بود 

بالاخره سیاهچاله خودم را پیدا کردم

1766

"کلاه و تجهیزات یک آتش نشان پیدا شد "

ققنوس در آتش


1761

به دختر عمه ام حسودیم میشه که زندایی مثل مامانم داره 

1760

خود عزیزم

 خیلی دوستت دارم 

1741

مهمترین خاصیت تنهایی اینه که مجبور نیستم خودمو با اخلاق کسی وفق بدم 

هر جور و با هر کسی دلم خواست میخورم میپوشم میگردم 

حرف میزنم میخندم گریه میکنم 

نه رنجشی نه هیجانی نه نگرانی از آینده نه دلخوری از گذشته 

و بدترین ایرادش اینه که تنهام

1725

میدونم کسی را نداره که باهاش بره فیلمو ببینه

میدونه کسی هم از دوروبریای من حاضر نیست برای دیدن این فیلم باهام بیاد 

میدونم منتظر بود خودم پیشنهاد بدم که با هم بریم 

ولی نمیدونه من به تنهایی فیلم دیدن عادت دارم

1721

عکسهای یک خانم که از سرطان نجات پیدا کرده را میدیدم.

میخواستم ببینم چی کمکش کرده که تونسته با بیماری بجنگه 

عکس از شوهرش گذاشته بود و نوشته بود مگر میشود مرد اینقدر عاشق و عکس از برادرش که تمام روزهای سخت همراهش بوده 

فوری از صفحه اش اومدم بیرون تا خودم از غصه ی نداشته هام سرطان نگرفتم