دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1719

هر دم از این باغ بری میرسد 

میگه "هر شرطی بزاری من میپذیرم من به یک سلام دلخوشم"

 مردم با این همه مخ زدن بازم دارند از تنهایی می میرند و برای داشتن یه هم صحبت له له میزنند

1715

زندگی خیلی ظالمانه میشه اگه من به خاطر چند کیلو اضافه وزن نا قابل نتونم اسمارتیز بخورم

1701

به خاطر یک اشتباه همه عکسهای صفحه اش پاک شده 

ساعت 2 نصف شب پیام داده و نوشته که خیلی داغونه 

من ساعت 9 شب پیام را دیدم 

برای دلداری دیر شده و آروم گرفته ولی دیگه  انگیزه ای نداره و باید دوباره شارژش کنم درست وقتی که خودم خیلی داغونم


1700

کاش هنوزم میتونستم عاشق باشم 

کاش هنوزم میتونستم دوست داشتن را حس کنم

کاش  سنگ نشده بودم 

1692

چند تا بزرگتر به خاطر هیچ از هم کینه گرفتند و قلبی شکسته شد و آهی کشیده شد  

حالا اون بچه طفلک رو تخت بیمارستان خوابیده 

خیلی سعی میکنم منطقی فکر کنم و مسایل را بهم ربط ندم ولی نمیتونم 

امیدوارم خدا پدر و مادرش را ببخشه و سلامتی به بچه برگرده قلب منم به آرامش برسه و این کینه از قلبم دور بشه

1690

قالو امنّا برب العالمین

سوره اعراف آیه 121

1681

"خیال روی تو در کارگاه دیده کشیدم"

خوشبحال کسی که...

شایدم خوشبحال من...

1680

در هر سن و دوره کسانی تو زندگیم بودند که منو بفهمند و بتونم کنارشون ایام خوبی را  سپری کنم 

همبازی های کودکی و نوجوانی و دوچرخه سواری و اسم فامیل و هولاهوب و یه قل دو قل

هم صحبت های نوجوانی و فوتبال و بازیگرها و رمان و پسرهای محل 

دوستهای دانشگاه و عشق و موسیقی و سینما و جوانی

همکارها و همسرداری و بچه داری و شغل و پیشرفت 

دوستهای میانسالی و سفر و تفریح و دکتر پوست  و پچ پچ و خنده 

و حالا  دنیای مجازی و گذشته های فراموش شده و ساختمانهای قدیمی و سردر و پنجره 

نیمه گمشده یک نفر نیست 

1672

عید 83 بود 

قبل عید دعوای شدیدی کرده بودیم و رفته بودم دادگاه و شکایت کرده بودم 

دعواها تو ایام عید هم ادامه داشت 

مامانم اومد بهتر کنه بدتر اعصاب منو بهم ریخت

گردو را با خودش برد 

بعد رفتن مامان چند تا قرص خوردم 

با یکی از اون قرصها چند ساعت میخوابیدم و فکر کردم پس با چندتاش حتما میمیرم ولی نمردم حتی نخوابیدم

بعد خوردن قرص رفتم سراغ دفتر تلفنم

گوشی را برداشتم که شماره بگیرم

تنها کسی بود که اون لحظه احساس کردم باید باهاش خداحافظی کنم

عجیبه که الان هم به یادش افتادم

 باید به یکی بگم که  خسته شدم و بریدم

1657

عمه و عمو  اومده بودند خونه ما 

تو اتاق خواب و بالای تخت نشستند انگارکسی بیمار بود و به عیادت اومده بودند 

یه سینی چای بردم و با عجله رفتم که میوه بیارم و بیام بشینم کنار عمه 

داشتم فکر میکردم وای میوه نداریم  چرا وقتی عمه زنگ زد که دارند میاند نرفتم میوه بگیرم و دوباره یادم افتاد که داریم و دیروز با اون فلاکت اون کیسه های خرید میوه را تا خونه آوردم

نگاهم که به سینک افتاد آه از نهادم بلند شد چقدر ظرف نشسته چرا وقتی عمه زنگ زد ظرفها را نشستم حتما نشستم سر این تلگرام لعنتی

اگه عمه بیاد تو آشپزخونه آبروم میره کاش ماشین ظرفشویی بود و تند تند توش میچیدم 

بشقاب میوه خوریها را دادم به گردو و داشتم میوه ها را میشستم که احساس کردم صدای شر شر آب میاد

در کابینت را باز کردم و سیل آب ریخت بیرون

شیر را بستم و دستمال برداشتم که جلوی آب را بگیرم

دو تا چاه کف آشپزخونه بود و آب خیلی تند از دریچه ها پایین میرفت ولی حجم آب بیشتر میشد 

من که شیر را بسته بودم پس این آب از کجا میومد 

دیدم آب تا پذیرایی رفته 

فرش پذیرایی را زدم بالا و با بدبختی آب را برگردوندم سمت آشپزخونه 

زیر فرش یه خط زرد از رد آب مونده بود 

لبه فرش را دوباره انداختم و داشتم فکر میکردم اگه کسی از روش رد بشه خیسی را حس میکنه

خدایا تو این وضعیت عمه از اتاق نیاد بیرون 

الان میگه این دختر کجا رفت و چرا نمیاد پیش ما بشینه

آب توی آشپزخونه چرا کم نمیشه

اصلا چه کاریه

چرا از خواب بلند نمیشم

وقتی صبح زود بیدار میشم و دوباره میخوابم نتیجه اش همین کابوسهاست دیگه

1651

نه آدمهای درود و بدرود گو را میفهمم نه سلام و رحمت ا... 

چرا خودتون نیستید

1648

همینطوری که اشکامو پاک میکنم و دماغمو میگیرم پستهای آشپزی دختر عمه ام را لایک میکنم

1647

از فنگ شویی دور ریختن را خوب یاد گرفتم

1641

دو ساعت حرف زدیم 

رفتیم به دوره قاجار 

 اطلاعات رد و بدل کردیم و کتاب معرفی کردیم

 عکسها و آدرسها را برای هم فرستادیم

 خاطرات گفتیم و خندیدیم 

و خداحافظ خداحافظ 

زندگی همینه

1638

 باید این روزها را گذروند 

فرقی نمیکنه با کی کجا چطور


1633

استوری اینستاگرام فضولا را از سوراخشون میاره بیرون

1634

بالاخره گوشه دنج این شهر را پیدا کردم 

جایی که غم و غصه پیدام نکنه

1631

درسته از ارتفاع و رانندگی و آب و مارمولک میترسم

ولی  اینقدر شجاع هستم که از سوسک و زندگی نترسم

1626

دور و برم که شلوغ میشه خودم میره یه گوشه کز میکنه و تا وقتی دستش را نگیرم و نبرمش تو غار تنهاییمون آشتی نمیکنه

1593

چهل و یک سال و نه ماه زندگی را جدی گرفتم

نه سال و یک ماه و چهل روز جدی نگیرم 

1567

مغز عزیزم ازت ممنونم که در این شرایط روحی و حال بد 

 به جای غصه خوردن و فکر کردن از من میخواهی بیشتر نگران گاو و گوسفندها باشم و گیاه خواری را جدی بگیرم

 فرصت کردی لطفا به آینده و زندگی و این قلب بیچاره هم اندکی فکر کن

1565

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

1555

چرکنویس یعنی بغضهای مانده در گلو

1547

به دوست صمیمی و قدیمی زیاد اعتقادی ندارم 

ولی همیشه در بهترین و بدترین روزها, کسانی تو زندگیم بودند که تونستند برام معجزه کنند 

و شاید خودشون هم از کاری که کردند بی خبر باشند

1540

به جوجویی که سر گونی شادونه نشسته بود قسم

همه چی درست میشه

1530

دخترخاله عزیز ازت ممنونیم که سر مزار پدر ما رفتی و از سنگ مزار عکس گرفتی و اول صبح عکس را گذاشتی تلگرام و اشک ما را در آوردی 

که چی بشه آخه؟

الان ما باید ازت تشکر کنیم؟

 چقدر خوبه که جای ما نیستی


1503

دیدن آشنا توخیابون, سینما, کوه, کنسرت ,سفر, بازار و حتی دوردست ترین جنگلها قبلا برام جالب بود و بعضی وقتها هیجان انگیز یا عذاب آور ولی اینقدر تکرار شد که عادت کردم

ولی امروز دیدن سادات خانم عادی نبود

همسایه فضول و مهربون قدیمی 

چقدر دلم میخواست سلام کنم  بغلش کنم و روبوسی کنم

ولی خودم را زدم به ندیدن 

شاید اونم منو با عینک آفتابی نشناخت یا فکر کرد عینک بینایی ام را کم کرده و من نشناختمش

هنوز توپولی بود و از راه رفتنش پیدا بود هنوزپا درد داره

نمیدونم پسرش را داماد کرد یا نه

دوست داشتم بدونم چند تا دیگه از دخترهای محل ازپسرش خواستگاری کردند

دوست داشتم مثل همیشه از نوه هاش بگه 

دوست داشتم غیبت همسایه های قدیمی را بکنه و من فقط بگم عجب ! چه آدمهایی پیدا میشن 

و اون بگه من همیشه تعریف شما را میکنم و میگم چقدر خانواده خوبی هستید کاش همه همسایه ها مثل شما بودند 

ماشالا هم شما هم آقای.... جای فرزندی با وقار و با شخصیت هستید

هیچ وقت هیچ دروغی به سادات خانم نگفته بودم فقط نتونسته بودم بگم ما اون خانواده خوشبختی که فکر میکنی نیستیم

باطن زندگی ما با چیزی که فکرش را میکنی خیلی فرق داره

شاید امروز برای همین نخواستم سلام کنم 

1480

زندگی بی تو چقدر قشنگه خوووب من

1476

در رساله سوم خمخ آمده است بستنی از مائده های بهشتی بوده و خوردنش شادی افزاید اندر دل 

پس بستنی خور که خوردن و مردن به از دل به حسرت بردن

1457

یکی از بی پولی بعد سفرش میگه

یکی دیگه از ناخن پاش که رفته تو گوشت

یکی از مشکلات برادرش میگه

یکی دیگه میگه بی بی چکش مثبت بوده

یکی ازم حساب کشی میکنه 

یکی دیگه ازم کولر میخواد

و یکی...

با این همه موج منفی چه کنم

1453

جشن صد سالگیم

1433

عمه لیلا میگفت مسلمون ماهی یک بار گوشت میخوره

عمه لیلا از سمی وجترین چیزی نمیدونست

عمه لیلا 90 سال  عمر کرد 

1428

اگه مخملباف بگه که داستان حوض سلطانش واقعی بوده یا نتیجه افکار انقلابیش

تکلیف من با شاه و انقلاب و بقیه ماجراها معلوم میشه


1417

میگفت از خیلی نظرا با هم تفاهم داریم 

میخواست درباره ازدواج حرف بزنیم

گفتم من برای آینده ام خیلی برنامه دارم و فعلا اصلا به ازدواج فکر نمیکنم 

چند ماه بعد ازدواج کردم و هیچ وقت نتونستم بهش بگم سرنوشت را کسی نخونده 

سالها جواب سلامم را نداد و تمام این سالها بی حوصله تر از این بودم که اهمیت بدم


دو تا پسرش را همراهش آورده بود 

بچه ها مثل خودش کم حرف و خجالتی هستند و از کنار پدرشون تکون نمیخورند

نمیدونم اون بهتر برای پسراش مادری میکنه یا من برای دخترم پدری 

1414

امروز هر چی بدنم خسته و بیحال بود

مغزم شارژ بود و فکر کرد فکر کرد فکر کرد

 به هیچ نتیجه ای هم نرسید

1409

یعنی اگه  ناله های اینستاگرام نبود 

من کلا یادم نمیفتاد عصر جمعه است

1400

آیا 1400 را میبینم؟

1396

وقتی میرم سر یخچال مغازه بستنی بردارم استرس میگیرم 

نکنه بستنی ها گرمشون بشه 

کلا احترام خاصی براشون قائلم

1395

بعدا میگم

1369

از اینایی که میگن پنیر خالی بخورید خنگ میشید متنفرم