همه امیدوار بودند که وجود داماد جدید انگیزه بشه برای من که ازدواج کنم ولی کاملا نتیجه عکس داده و دلم می خواد خفه اش کنم از بس هر روز اینجاست و اصرار هم داره وقتی میاد همه خانواده جمع باشیم و در نهایت به خواهر کوچیکه گوشزد کردم که من اگه قرار بود هر روز یه مرد را تحمل کنم خودم ازدواج می کردم پس به شوهرت بگو بیخیال دورهمی بشه
از مهاجرتش نوشته ترک خانواده و نامزدش به خاطر ادامه تحصیل بعد ازش پرسیدن نامزدیت چی شد نوشته هیچی دیگه دیدیم من اینجا اون اونجا و نمیشه تمومش کردیم
یه قصه ی تلخ آشنا
طرف خفه مون کرد اینقدراز ....استوری گذاشت و تاریخچه ... را گفت منم هاید استوریمو برداشتم تا موهای زن نامحرم ببینه و اگه واقعا اعتقاد داره گناه کنه و اگه همچنان منی که ممکنه بازم از این عکسها بذارم را فالو کنه معلومه ریاکاره و پدر سوخته ای بیش نیست هرچند که قبلا بهم ثابت شده
خوشتیپ جان اولین پست اینستاگرامم را لایک کرد که بگه همه پست ها را دیده
تا باشه از این استادهای جیگر جان
هنوز عاشق ترینم؟
از صدای ضبط شده خودم متنفرم ولی الان تو پیج مدرسه شنیدم قابل تحمل بود درحدی که شک کردم خودم باشم دم خودم گرم چه با صلابت و رسا حرف می زدم
کاش می فهمیدم اون پیش افتاده کیه که همیشه قبل از من تو هر سایت و اپلیکیشنی رفته وبا فامیلی من یوزرنیم ساخته
بچه ای که سال ۸۲ سقط شد اگه بود الان ۱۸ ساله و کنکوری بود چقدر دردناک
مامان چند روز پیش داشت دستور شیرینی نخودچی را از تو تلگرام می خوند گفتم وقتی آماده اش هست خوشمزه و ارزون چرا باید خودم درست کنم ولی مامان ادامه داد و تا آخر دستور را خوند در حالی که من یک کلمه اش را گوش نکردم حالا گوگل بهم دستور شیرینی نخودچی پیشنهاد داده من که فضولی های گوگل دیگه برام عادی شده ولی به مامان گفتم کلی ترسید حداقل دیگه هیچ وقت دستور شیرینی نمی خونه
یکی زیر پست های ایرج ملکی نوشته آقا من سر در نمیارم همتون دارید مسخره بازی در میارید یا جدیه
چه جوری برای اون تراپیست احمق توضیح بدم الان چه حسی دارم چه جوری بهش بفهمونم خودم سنم را می دونم و مغزم خوب و بد را تشخیص میده ولی دلم ازش فرمانبری نداره وگرنه بیا منم تا صبح برات حرف قشنگ می زنم
خرس قطبی شعورش می رسه که زمستونا اخلاق نداره و باید بخوابه ولی هستند اشرف مخلوقاتی که هر زمستون گند می زنند به حال خودشون و دیگران
خوب بود اون آهنگ « خوشبختیت آرزومه حتی با من نباشی» سیامک عباسی را می نوشتم ولی من انسان مهربانی نیستم و اون آهنگ ستار ... میاد تو ذهنم
در حال حاضر تنها کسی که دلتنگشم فلافلی سر کوچه است
چی میشه اگه به فامیل و دوست و آشنا بگم مهاجرت کردم اروپا بعد برم یه گوشه دنج تو یه روستا و راحت زندگی کنم
اینجوری هم خانواده را از دست نمیدم هم شغلم را دارم هم از دست گه خورا راحت میشم
فقط با مرگ من این گره باز میشه
بهش میگم غصه را بریز دور میگه ریختم دور که دارم شجریان گوش میدم در حالی که خودم همون موقع داشتم خوشحال و شاد و خندانم گوش می دادم
زمان میبره تا بفهمه من چقدر دیوانه تر از اونی شدم که می شناخته
پست ۳۰۳۰ را می نویسم به افتخار خودم که در سن ۴۶ سال و یک ماه و نیم همچنان زندگی پر هیجانی دارم حتی به غلط و تا این لحظه تا تونستم به زندگی ام گند زدم ولی از همین زندگی کوفتی پر دردسر چه لذت هایی که نبردم تا باد چنین بادا
امیدوارم مهندس.... منو ببخشه ولی بازم یاد لیست اهدافش افتادم و کلی خندیدم البته وضعیت خودم خنده دارتره چون لیست اهدافمو جوری قایم کردم که خودمم پیدا نمی کنم و امیدوارم تا زمانی که در قید حیات هستم پیداش کنم وگرنه بازماندگانم به جای عزاداری کلی شاد میشن
شاید لازمه خودمو به گند بکشم تا این همه وفاداری بی دلیل جبران بشه
...... با دخترخاله ام نیت کردیم و شمع روشن کردیم حالا اون داره به یکی یکی نیت هاش می رسه و به یکی یکی نیت های من ریده میشه و به این ترتیب پروژه ی ....... هم از سال دیگه برای من کنسله
وقتی اصلا گرسنه نیستم و کلی چیز سالم تو خونه هست که بخورم چرا ۲ ساعته مغزم جیغ می زنه که هات داگ می خوام
مگه پیام سیری بهش نمی رسه پس با هات داگ چیو می خواد جبران کنه
خبری که امروز درباره پروازها اومد می تونست چه استرسی بهم وارد کنه ولی الان عمیقا احساس آرامش می کنم که این موضوع دیگه برام مهم نیست
پیرمرد چرا اینقدر منو شرمنده می کنه
استادی که تو دانشگاه ازش متنفر بودم و حالا که پیر و بیماره اینقدر بی توقع محبت می کنه و من در مقابلش چه کار می کنم؟ هیچی
وقتی برای تولدم پیام داد یادم افتاد خیلی وقته احوالشو نپرسیدم و فکر کردم از این به بعد بیشتر باهاش حرف بزنم ولی اینقدر درگیر بودم که یادم می رفت و فکر کردم شب یلدا بهانه ی خوبیه و بازم یادم رفت و دوباره خودش پیام داده
یا دوست مهربون دیگه ای که همه جا بلاک شده و با اس ام اس بهم تبریک گفته
و این مدل دوستان کم ندارم
شاید وقتش شده با این فکر بدبینم کنار بیام و بپذیرم که بعضی از آقایون واقعا محبت می کنند و دنبال چیز دیگه ای نیستند
آخه یه پیرمرد سرطانی که اون سر دنیاست چه خطری برای من داره حالا یه بارم یه حرف خارج از محدوده زد و احساسش را ابراز کرد چرامن باید بترسم
به خصوص این دو سال همه را از خودم دور کردم فکر می کردم اینجوری متعهدترم
متعهد به چی؟ به باد هوا
تقسیم کار شده که هر روز چه معلمی تکالیف را تو گروه اعلام کنه دیروز نوبتش بود بهش پیام دادم باز نکرد منم صبح زنگ زدم به معاون مدرسه و گفتم این وضعیت را سر و سامون بده و یه آشی براش پختم با یه وجب روغن حالا تازه امشب پیامم را دیده و نوشته شرمنده شرمنده و نمی دونه همه ماجراهای امروز زیر سر من بود سزای آدمی که پیام منو دیر ببینه همینه اگه دیده بود مثل قبل در برابر تنبلیاش سکوت می کردم و خودم کارشو انجام می دادم ولی سین نکردن پیام گناهی نابخشودنیست
یه فکر نکبت افتاده تو سرم که دارم از وفادارترین مرد روزگار فرار می کنم و چه اشتباه بزرگیه و یه فکر قشنگی میگه که من خدای اشتباهات بزرگم پس حیفه که اشتباه به این زیبایی را به کلکسیونم اضافه نکنم
خودم دیر فهمیدم هنوزم بعضی وقتا یادم میره کاش اطرافیانم و هر کسی منو می بینه و می شناسه هم بفهمه که من آدم زندگی متاهلی نیستم من از محدودیت متنفرم من نمی تونم یه آدم دیگه را طولانی مدت تحمل کردم هر موقع هم تحمل کردم عذابی بوده برای خودم و طرف مقابل حتی اگه به میل خودم بوده من نمی تونم زیر سلطه یه مرد باشم من نمی تونم خودم را به خاطر کسی دیگه تغییر بدم و اگه یه زمانی این کارو کردم فشار روحی روانی زیادی تحمل کردم من نمی تونم با کسی سازگار باشم من باید تنها باشم تا آخر عمر
اون روز که غمگین بودم می تونستم یکمی دربارش تصورات خوب داشته باشم خاطرات بچگیامون یادم افتاد و خاطرات نوجوونی ولی الان که در نرمال ترین وضعیت روحی روانی هستم مطمئنم که نمی تونم تحملش کنم و احساس خوبی بهش ندارم و از اینکه می خواد بهم نزدیک بشه می ترسم و البته بازم همون احساس نکبتی که خودم هم همچین آدمی هستم برای یکی دیگه
خلاصه احساس بدی بهم میده دفعه پیش که بهش جواب رد دادم بیست و دو سال پیش بود و تا ۵_۶ سال پیش جواب سلام هم به زور می داد در این حد کینه ای و این دفعه که می دونم به جاهای خوبی ختم نمیشه حتما قهرمون میره تا آخر عمر به جهنم
میگه اصلاحت می کنم میگم از این حرفام گذشته میگه تا آخر عمر وقت داریم میگم باشه تو و هنرت میگه ولی می دونم ب... میرم
کسی که این همه بهش محبت کردم چه جوری دل می شکونه و کسی که دو ماهه از من فحش خورده بلاک شده پاک شده چه تلاشی می کنه برای همدردی و آرامشم و چه خوب و شفاف همه چی را توضیح میده و سوتفاهم را از بین میبره تا فکرم مشغول نباشه
میگم فیلم تموم شد برم فیلم بعدی میگه کوفت ,معتاد,بسه اون لپتاپ را ببند بسه دو دقیقه بعد میگم حوصلم سر رفت
به زور چشمامو باز کردم فوری اینترنت گوشی را روشن کردم ببینم امروز چی فرستاده یه کلیپ پاییزی با صدای افتخاری
روزمو ساخت
بهش میگم برای این هایلات یه متن بنویس میگه خودت بنویس من ادیت کنم میگم اگه می تونستم که منت تو رو نمی کشیدم می خنده میگم حتما بنویس که معرفی این فیلمها دلیل بر تاییدشون نیست میگه این قسمتشو من گردن می گیرم تو نترس و حرصمو در میاد که چرا نسل ما اینقدر محتاط و گاگوله متن را شاعرانه می نویسه و منظور اصلی هایلایت را نمیاره توش و من به خودم لعنت می فرستم که چرا دو خط متن را خودم ننوشتم و حالا چه جوری بهش بگم این خوب نیست که تو ذوقش نخوره و اصلا هایلایته اونقدرا هم مهم نیست و اصلا مردم نفهمن ما چه غلطی می خواهیم بکنیم چه اهمیتی داره و اصلا بهش بگم و بهش بر بخوره خب قراره با هم کار کنیم و حق داریم ایراد بگیریم و بعد یادم افتاد به دعوایی که سر اون استوریا داشتیم و پاک کردن استور یایی که گذاشته بود عصبانیتم به خاطر مقاله ی اون دختره هی می گفتم من نسبت به دوره ... اول تعصبی ندارم ولی این دختره غلط کرده درباره .... این حرفا را زده این مقاله سیاسیه و به معماری ربطی نداره و اونم می گفت الان عصبانی هستی اینجا منظورش از فاشیست اونی نیست که تو برداشت کردی و من در حالی که دستام می لرزید می گفتم من اصلا یه آدم عامی هستم و حرف شما ها را نمی فهمم و این مقاله را توهین می دونم به بخش بزرگی از تاریخ ایران اونم می گفت بذار آروم شدی حرف می زنیم و من هنوزم آروم نشدم و دیگه نمی ذارم تو پیجم اثری از اون دختره باشه و اصلا نمی دونم چرا من خود رای باید این مشارکت و همکاری را شروع می کردم
دایرکت اینستاگرام اگه اون قسمت seen شدنش حذف بشه بهترین راه ارتباطیه
معلوم نمیشه پیام رسیده یا نه نت وصل بوده یا نه طرف مقابل آنلاین بوده یا نه اصلا زنده بوده یا نه فقط میره و حتی میشه ندیدش و قاطی پیام های بعدی گم بشه
تنبلی و مقاومت عجیبی برای جابجایی عکس دارم و می دونه که مثل همیشه بدقولی می کنم
میگم امروز خیلی مشغول بودم نتونستم عکسا رو ادیت کنم میگه اشکال نداره منم با خیال راحت میرم فیلمم را پلی می کنم ببینم که ارور میده از هر کی می پرسم نمی دونه بهش صوتی میدم بپرسم می دونه باید چیکار کنم که وسطش یادم میفته چند دقیقه قبل چه بهانه ای آوردم پس فرصت فیلم دیدن هم نباید داشته باشم
واقعا نمونه ی کاملی از یک دروغگوی کم حافظه ام