دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1980

عشقت همه وجودم را پر و بی نیاز کرده

مرسی که هستی

1979

 یک کار کوجیک بانکی میرسه به عزیزم چشمات خیلی خوشگله بیا  بریم کوه!

هنوز تو تعجبم و نمیدونم فردا هنون کارمند اخمو و جدی را میبینم یا این پسر زبون باز مثلا عاشق 

دیگه هیچی سرجاش نیست

1978

روزهای آخر شهریور سال 60

هوا ابری طوفانی شده و یکمی بارون میاد

بدو میرم ژاکت سبزی که مامان برام بافته را میپوشم و میرم تو کوچه 

با پاهام با آبی که وسط کوچه جمع شده بازی میکنم

بهروز سر میرسه 

 داره ازدواج میکنه و حسابی سرش شلوغه ولی مثل همیشه حواسش به دختر کوچولوی همسایه است 

میخنده و میگه تو چرا ژاکت پوشیدی و من با خجالت میخندم و به پاهام و آب نگاه میکنم 

1977

تعهد هم هیچ

خسته تر ازاینم که رابطه جدید شروع کنم

1976

نمیدونم چطور تو همون چند دقیقه مکالمه چشمامو که از خستگی باز نمیشد دیده بود که اینجوری عاشق دلخسته شده 

نمیدونم شایداینا  آزمایش الهی باشه !

1975

عصر  آبدوغ خیار خوردم(دیکته اش چه عجیبه) بعدش نیم ساعت حرکات موزون کردم و حلقه زدم

گردو ناگت سرخ کرده و میخوره 

هر چی از روش ذهنی جدیدم استفاده کردم فایده نداشت و بازم دلم ضعف رفت  ولی نخوردم

روز نهم

1974

بدنیا اومدم تا عاشقت باشم

1973

ناهار نخوردم و با چند تا بادوم و یه دونه کیک تا الان طاقت آوردم

با اینکه بعد مدرسه پیاده روی هم رفته بودم و خرید و بانک 

الان واقعا گرسنه نیستم ولی وسوسه خوردن دارم

یه روش ذهنی پیدا کردم برای کم خوردن امیدوارم جواب بده

بتونم وزن را کم کنم دیگه بعدش سالم خوری را شروع میکنم

همچنان سرحال نیستم ودارم  بدترم میشم

هزینه ها داره زیاد میشه و شاید نتونم سفر تابستون را قطعی کنم و این بیشتر داره حالمو میگیره

فعلا سکوت فکرخوبیه

روز نهم

"عشق همون بود که براش هیچ وقتی نزاشتم"

1973

یه چیزایی آرزو میشه که یه زمانی حالم ازش بهم میخورد

مثل  صحنه ای که هر روز تو بالکن روبروی کلاس میبینم

1972

پرخوری دیروز باعث شد 300 گرم اضافه بشم

از دیروز به شدت بیحال و حوصله ام 

میخواستم پیاده برم ولی پشیمون شدم هدفون گذاشتم و آهنگ گوش میدم و دارم فکر میکنم کاش نرم مدرسه 

تا این حد بی حوصله ام

عصر شاید برم باشگاه 

خوابم میاد

روز نهم

"دیگه اینجا نیستی همه جا تاریکه

بی تو بغض تو چشمامه و گریه نزدیکه"

1971

ظهر پنیر خیار گوجه خوردم با نصف سنگک که مثلا  رژیمی باشه

بعد مغز تخمه 

عصر پیراشکی و نصفه موز

 شام پلو خورش 

خودمو وزن نمیکنم چون نتیجه معلومه

 ظهر چند صفحه از کتابی که از عمو گرفته بودم را خوندم

بعدش مدیتیشن کردم همراه با کلی گریه 

بعد سه خط پیام  

بعدش فقط لم دادم و حتی فکر هم نکردم

عصر یه دوست قدیمی زنگ زد و یکمی حال و احوال کردیم 

بعد اسم یه فیلم قدیمی را از آقای ...پرسیدم و دارم دانلودش میکنم

کلی حرف که لزومی نداشت تو گروه زده بشه ولی به خاطرخانمش ترجیح دادم تو پی وی نرم 

داشتم فکر میکردم امروز هیچ کار مفیدی نکردم ولی خیلی هم بد نبوده 

روز هشتم

1970

عمو میتونست تاریخدان بزرگی باشه یا هنرپیشه ای خوش تیپ 

ولی یه عمر به معنای واقعی نان بازو خورد و جور قومی را کشید

همیشه از عمو خجالت میکشیدم و به خواهرام حسودی میکردم که اینقدر به عمو نزدیک هستند 

امشب به لطف تاریخ حصار بین من و عموی عزیزم شکست

1969

با عمو نشستیم از تهران قدیم گفتیم

از آقا محمد خان و مجنون خان پاروکی

روغن فروشی که تو روغن سوخت 

قرار شد هماهنگ کنه برم سرقبر آقا را ببینم

 چند تا خونه قدیمی جدید هم معرفی کرد 

گفت امین الضرب برای اینکه بتونه برق را به رجال بفروشه شب نیمه شعبان خانه اش را چراغونی میکنه 

گفت با آقاجون میرفتند سینما ایران و سینما متروپل لاله زارنو و سینما تمدن چهارراه مولوی

هرجا اسمها یا تاریخ  یادش میرفت یادآوریش میکردم و ذوق میکردم که میتونم هم صحبتش باشم

چقدر حالمون  خوب شد 

1968

دنیا اگه نخواد حتی خدا نخواد من عاشق توام

شهره

1967

عاشق ترین ماه سال سلام

1966

درختهای سیب کندلوس 

1965

اگه دیشب پفک نمیخوردم جای امیدی بود ولی فعلا تغییری نکردم 

نمیدونم روز چندم