دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2360

تو فقط هستی که باشی

تو نه مرگی نه تلاشی

گوگوش

2359

یه روز 8 صبح به من پیام داده که فلانی بیداری بهت زنگ بزنم یه کار مهم دارم منم کلی نگران شدم و گفتم آره بیدارم و زنگ زده و کلی درددل که میخوام از شوهرم طلاق بگیرم و اینجوری و اونجوری منم که میدونستم دردش چیز دیگس و به خلطر دوست پسر جدیدش این تصمیممو گرفته بهش گفتم این کارو نکن و ....

دوباره یه شب جمعه پیام داده شوهرم افتاده به منت کشی و نمیدونی داره چیکار میکنه ولی من اصلا نمیتونم تحملش کنم 

منم دوباره نصیحتش کردم که کوتاه بیا و ....

حالا دیروز که درباره دزدی کیفم تو گروه حرف زدم حاضر نشد در حد یه همدردی دو کلمه ای وقت بزاره و چیزی بنویسه 

البته من همین چند روز پیش تصمیم گرفتم دیگه سنگ صبور نباشم و اگه بازم میخواست درددل کنه حتما بهش میگفتم که نمیتونم گوش بدم و حالا یه دلیلی هم میاوردم که ناراحت نشه 

ولی کلا میخوام بگم آدما اینجورین و ارزش ندارن براشون وقت گذاشته بشه 

و البته به زودی از اون گروه هم میزنم بیرون چون میخوام دایره دوستامو محدود تر کنم 

فعلا که در سه ماه گذشته با هیچ دوستی رفت و آمد نداشتم و حتی یک ماه گذشته تلفن هم نکردم و فقط یه دوست مونده تو تلگرام 

از گروه های صمیمی تلگرام هم همین یکی مونده که به زودی میبندمش و خلاص 

الان واقعا به هیچ دوستی نیاز ندارم و از هیچ دوستی هیچ خیری ندیدم که دلم خوش باشه

 هروقت اینقدر پیر شدم که نتونستم با تنهایی کنار بیام میرم میشینم تو پارک و اونجا چند تا دوست پیرپاتال برای خودم پیدا میکنم

2358

دیروز که همه چی افتضاح پیش رفت امروز هم در ادامه اش کلی کاردارم ولی اشکال نداره کم نمیارم

6:35

خب به سلامتی یه کار دیگه هم به هزار کاری که امروز داشتم اضافه شد

دیروزقبل بیرون رفتن  قبضهای برق کل ساختمون جلو در افتاده بود و فرصت نمیشد بزارم رو برد و گذاشتم تو کیفم تا گم نشه و جناب دزد برد که پرداخت کنه!

حالا اداره برق رفتن و گرفتن قبض جدید هم به کارام اضافه شد

الان دلم میخواد اون دزد عوضی را نفرین کنم ولی خوشبختانه دیگه به کارما اعتقادی ندارم پس اصلا به اون دزد فکر نمیکنم و انرژی ذهنمو برای این چیزا نمیزارم 

فقط به خودم لعنت میفرستم که چرا بی احتیاطی کردم و وقتی صدا ی موتور اومد نرفتم تو پیاده رو

6:58

تازه برگشتم خونه

14:45

داغونم ولی زندگی باید کرد

17:19

روز نکبتی بود

21:10

روز نوزدهم

2357

دلتان شکسته؟ استامینوفن بخورید

چیزی که در مورد درد دل شکسته عجیب است این است که بدن این درد را مانند هر درد فیزیکی دیگری درک می‌کند. عشق همان مدارهای مغزی را فعال می‌کند که کوکائین فعال می‌کند. از دست دادن عشق می‌تواند دردی مثل ترک کوکائین، دراگ یا الکل ایجاد کند


قسمتی از یک مقاله


2356

امروز وسط همه بدوبدوهایی که داشتم و معطلی های بانکها فرصت کردم یکمی به خودم و تو فکر کنم و نتیجه اش طپش قلب شدید شد و حالم داشت بد میشد

22 ساله تو همه ی  زندگیم شدی و هر کسی اومده طرفم پسش زدم و نتونستم به هیچ کس دیگه دل ببندم.حتی اون 15 سال...

و حالا باید با این خلا و حفره بزرگی که تو قلبمه کنار بیام 

تو سعی کردی از من و ایران دل بکنی و دیگه برام مهم نیست که تونستی یا نه 

فقط میدونم من باید با این غم کنار بیام

2355

وقتی اتفاق بدی برام میفته اول ناراحت میشم بعد عصبانی

و خیلی جدی شروع میکنم به جبرانش 

دیروز گیج بودم و گریه کردم ولی امروز تقریبا همه چیو درست کردم.ثبت احوال و دادسرا و 3 تا بانک و اداره برق 

پولی هم که رفت هیچ وقت جبران نمیشه چون من کاسب و تاجر و دلال نیستم که تو معامله بعدی سود کنم دیگه به صدقه و خوب شد به جون نخورد و این حرفا هم اعتقادی ندارم .پس پوله رفت و فقط میتونم دیگه بهش فکر نکنم و بپذیرم که تو چه جهنمی زندگی میکنم 

2354

دیگه به کارما اعتقادی ندارم

2353

نیم ساعت تویبتر و تلگرام و اینستا چرخیدم 

برم که روزمو شروع کنم 

امروز برای پیاده روی اول صبح وقت دارم هوا هم خنک شده ولی باید ناهار درست کنم و بقیه کارها و پیاده روی باشه برای برگشت از بانک .البته دارم بهانه میارم

6:43

مقدمه ی مطلبم را نوشتم که همیشه برام سخت ترین قسمت نوشتنه

7:16

 صبحونه و یوگا و آشپزی

8:37

یه درس دیگه از جزوه علوم را نوشتم

9:43

چه توقعی از خودم دارم با این حال و اوضاع لعنتی که امروز داشتم

مرده شور این زندگیو ببرند

22:45

روز هجدهم

2352

حالم بده 

تو دلم خالی شده

انگار دنیا داره تموم میشه 

2351

دیگه از هیچکس و هیچ چیز توقعی ندارم 

دیگه به هیچی هم اعتقادی ندارم

نه خوبی میکنم نه بدی

نه محبت میکنم نه اذیت

نه میخندم نه گریه

یه کیف ازم دزدیده شده ولی انگار وسط جهنم رها شدم و دارم به برهوت دوروبرم نگاه میکنم 

توقع ندارم اون دزد به سزای عملش برسه و دیگه منتظر نمی مونم که نتیجه کارای خوبمو ببینم 

دیگه هیچی هیچی هیچی برام مهم نیست 

خیلی حرفای دیگه تو دلمه که نمیشه بنویسم

2349

اولین باره دزد چیزی ازم میبره

الان از همه میترسم از همه متنفرم از همه چی بدم میاد

دلم میخواد جیغ بکشم 

پولهایی که گردو پس انداز کرده بود میخواستم ببرم بانک زیاد نبود ولی دلم میسوزه برای بچه ام 

البته بهش نمیگم. ولی خیلی دلم میسوزه 


2348

 کیفمو دزد برد

هزارتا بدبختی بانک و کلیدسازی و دادسرا و کلانتری کشیدم 

الانم نشستم برای کیف پولم که هدیه گردو بود و خیلی دوسش داشتم گریه میکنم

بیخود نبود دیروز ترسیده بودم 

2347

افسردگی و غصه بدجور هجوم آورده دارم مقاومت میکنم 

2346

الان همون لحظه ایه که واقعا دلتنگم و چقدر دلم میخواد گریه کنم ولی باید برم بیرون و چشام قرمز میشه

آره دیگه میخوام اینجوری زندگی کنم که حتی فرصت غصه خوردن نداشته باشم

تو هم با خودت خوش باش

2345

کاشکی خبر نداشتی دیوونه نگاتم

معین

2244

نمیدونم چرا جدیدا خودمو از همه ی دنیا جدا میدونم.وقتی میرم اینستا همه به چشمم غریبه هستن و کاراشون بیخوده و فقط تو دلم میگم که چی بشه 

کارهایی که خودمم میکردم و بازم پیش بیاد انجام میدم ولی الان نمیدونم افسرده ام یا عصبانی و بداخلاق که همه چی به نظرم احمقانه میاد

2243

خیلی بی لیاقتید

2242

امروزم روز پرکاریه 

جزییاتو نمینویسم و فقط اتلاف وقتو مینویسم 

 از 5.40 دقیقه صبح که بیدار شدم تا الان نیم ساعت سر گوشی بودم مفید و غیر مفید 

7:38

تا الان کاملا مفید 

13:26

یکمی تو توییتر چرخیدم به اضافه ی زمانی که الان اینجا گذاشتم که البته لازم بود خلاصه نیم ساعتی از برنامه عقب موندم برم که جبران کنم

15:37

شد یک ساعت که از برنامه عقب موندم ولی ناراضی نیستم

 چون با خواهرم تلفنی حرف زدم و حالم خوب شد

18:07

منتظرم از املاک زنگ بزنند و استرس الکی گرفتم و بازم عقب افتادم 

19:24

توییتر مثل چاه ویل می مونه و باید کمتر برم سراغش

بیرون نرفتم وساعتهای قبلی تقریبا جبران شد 

20:57

طرح دیوار کلاسم تقریبا مشخص شد و باید از فردا درستش کنم 

برای مقدمه ی مطلب جدیدی که میخوام تو سایت بنویسم کلی فکر کردم ولی بی فایده بود .فردا صبح که فکرم بازتره دربارش فکر میکنم.روز مفیدی بود دیگه برم لالا

22:48

روز هفدهم

2441

اوضاع جامعه و مردم اصلا خوب نیست ولی من اینقدر درگیرافکار و مشکلات خودم بودم که تا امروزبه این قضیه جدی فکر نکرده بودم.

نمیتونم بگم اصلا فکر نکرده بودم.سالهاست این روزا را پیش بینی میکردم و برای همین از تفکر و سادگی مردم حرص میخوردم

ولی وقتی تصمیم گرفتم دوشیفت کار کنم یا از تفریح و بعضی خرجها گذشتم یعنی فهمیدم کجای کاریم 

 منتها زندگی من خود به خود  مینیمالی و محدوده و همیشه. هم نگرانی آینده را داشتم 

ولی امروز با چیزی که مدیرمون درباره یکی از بچه ها و ورشکستگی پدرش گفت یهو به خودم اومدم و به عمق فاجعه پی بردم و وحشت کردم

این فقری که همه جا را گرفته هزار بدبختی و نکبت و مشکلات روحی و اجتماعی پیش میاره که همه را درگیر خودش میکنه و این طوفان همه را با خود میبره.

پس باید جای خودمون و اطرافیانمون  را محکم کنیم 

دیگه فرصتی نمی مونه که برای دیگران وقت بزاریم.چه لطف و محبت چه ظلم و اذیت و آزار

البته روابط اجتماعی من مثل بقیه قسمت های زندگیم محدوده ولی شاید محدودترش هم کردم 

دیگه باید از نقش سنگ صبوری در بیام .نمیخوام درگیر مشکلات هیچکس باشم.دیگه نمیخوام محبت بیجا کنم .دیگه نمیخوام به هیچکس حتی فکر کنم.

باید رو کار و زندگی خودم تمرکز کنم.هیچ وقت دنبال زندگی مرفه و لوکس نبودم ولی  از بی پولی و فقرو بدبختی  هم متنفرم .

خب یه موضوع و یه نفر هست که هیچ جوری نمیتونم از ذهنم و قلبم بیرونش کنم ولی با توجه به اتفاقهایی که افتاد فکر میکنم بهتره دیگه منطقی باشم و واقعیت را بپذیرم و فقط وقتایی که دلتنگی خیلی فشار میاره به خودم اجازه بدم که ازش یاد کنم.

2440

برای او نوشتم 

برای تو هوس بود

ولی برای من نفس بود

معین

2439

از اینکه مجبورم تنهایی چند نقش را همزمان تو زندگی داشته باشم ناراضی نیستم و لی واقعیت اینه که خیلی خسته میشم روحی و جسمی 

درسته که کم نمیارم و از پسشون بر میام ولی  این همه کار نامربوط به مرور داره پیرم میکنه

خیلی ها میگن کارام شبیه مادربزرگمه و البته خودم معتقدم اصلا مثل مادربزرگم کدبانو و مردم دار نیستم!

 و واقعیت تلخ اینه که مادربزرگم با اینکه تقریبا سالم بود وقتی هنوز 70 سالش نشده بود سکته مغزی کرد و از دنیا رفت 

و البته عمر زیاد خاصیتی نداره چون  مادربزرگ دیگه ام که کلابیخیال همه چی بود تا حدود 90 سال رفت و حدودا 10 سال آخرو زمین گیر بود

نمیدونم چی خوبه چی بده فقط میدونم ذهنم خسته است

2438

صبح گردو را راهی مدرسه کردم با کلی غر غر و جنگ اعصاب

بعد با استرس رفتم برای امتحان رانندگی و یه ساعتی اونجا طول کشید و بعد رفتم آموزشگاه برای بقیه کارای قبولی 

بعد پیاده اومدم خونه و الان در حال استراحتم 

امروز یکمی به خودم جایزه میدم و یه ساعتی آهنگ گوش میدم و بازی و بعد میرم سراغ کارام 

10:13

تا الان بیکار بودم فقط چند تا طرح برای دیوار کلاس سیو کردم.کی حال داره از این کارا بکنه ! لابد منِ بی هنر

چه گرفتاری شدم.بازم یه کار عملی دیگه.آخه چرااااا

نمیدونم با نمد درست کنم یا کاغذ رنگی 

قایق درست کردن با کاغذ باطله های تو دستم بزرگترین هنری بوده که این چند سال تو مدرسه از خودم نشون دادم 

یکمی بخوابم و برسم به بقیه کارام

12:52

دارم خونه تکونی میکنم.فعلا کمد دیواری را ریختم بیرون

15:49

تا ساعت 7 که مشغول مرتب کردن کمد بودم بعد هم که باید میرفتم املاک و ...

الان هم به شدت خوابم میاد

21:19

روز شانزدهم

2437

دلتنگی ,دلواپسی, دلگیری...

نه!

هیچ کلمه ای نمیتونه حالمو توصیف کنه

2436

این آهنگ معین دیوونم کرده

"نوشته دردلم هوس مرد

نوشتم دل توی قفس مرد"

2435

Where do I begin
To tell the story of
how great a love can be
The sweet love story that is
older than the sea

The simple truth about the love

?he(she) brings to me, Where do I start 

Andy williams

2434

بالاخره شاخ غول را شکستم

برای من که تا دو سه سال پیش اصلا به رانندگی حتی فکر هم نمیکردم و تا چند هفته پیش با نفرت و گریه میرفتم کلاس و واقعا ناشی بودم  این قبولی واقعا مهمه و خیلی زودتر از چیزیه که انتظارشو داشتم 

اهمیتش فقط برای خود رانندگی نیست و بیشتر برای اینه که بالاخره یه کار نصفه را تموم کردم کاری که ازش متنفر بودم 

خوشحالم که اینجا درباره این مشکل نوشتم شاید کسی دیگه هم مثل من باشه و ببینه که شدنیه 

و خودمم ببینم که هر کار دیگه که برام سخت بوده همینجوری باید بتونم درستش کنم

و البته همچنان از سرعت متنفرم 

2433

قبول شدم

دفعه سوم

2432

تو این مسافرت آخر چند کیلومتری تو جاده نشستم پشت فرمون !

مثلا سعی میکنم شهروند قانون مداری باشم ولی  چاره ای نبود و باید ترسم میریخت ولی خیلی هم نریخت و دست و پام از ترس سست شده بود به خصوص روز جمعه که جاده شلوغ بود

امروزم تو کلاس بیشتردنده 3 رفتم ولی هنوزم از سرعت متنفرم 

سوار آهن پاره میشیم و تخته گاز میریم به چی برسیم؟!

2431

صبح زود رفتم رانندگی 

یه قسمتی از مسیر برگشت را پیاده اومدم 

 نیم ساعتی رفتم اینستاگرام  الانم دارم از بی خوابی بیهوش میشم.صبح ساعت سه و نیم بیدار شدم و دیگه نخوابیدمِ

8:30

تا 10.30 خوابیدم بعد هم کلی گریه کردم و فکر کردم گمشده ام را چه جوری پیدا کنم 

روزهای سختی میگذره

دیگه برم به کارام برسم

11:09

تا الان که افتضاح 

از حالا به بعد ببینم چه میکنم

16:02

همچنان هیچ کاری نمیکنم

دارم به تهرانگردی فکر میکنم 

بعد سفر شاید تنها چیزی باشه که حالمو خوب میکنه

17:15

اوضاع داره بهتر میشه 

18:44

بالاخره جزوه 2 تا درسو نوشتم 

21:35

روز پانزدهم

2430

کاشکی نگفته بودم تا وقت جون دادن باهاتم

معین

2429

دارم. دیوونه میشم

2428

این دو روز گذشته بازم مسافرت بودم و یکمی وقت خالی داشتم ولی مفید نبود

الان هم دارم خستگی در میکنم تا کم کم موتورم روشن بشه البته به خاطر پرپر شدن ممکنه بی حال و حوصله باشم

17:51

هیچ کاری نکردم حالم بد بود جسمی روحی خستگی دلتنگی استرس

23:04

روز چهاردهم

2427

فاجعه یعنی درست لحظه ای که دارم برات پیغام میزارم و ریز ریز اشک می ریزم آهنگ میره رو محسن نامجو و یادآوری خاطرات 4 سال پیش و دیگه بغضم بدجور میشکنه 

2426

شاید فعلا هیچ کاری نکنم بهتر باشه

2425

امروز چقدر کار دارم و این حال بد اول صبح نفسمو گرفته 

قلبم از غصه داره میترکه 

باید بشینم فکر کنم و با خودم کنار بیام 

طبق برنامه ای که دیشب ریختم از ساعت 7 باید کارامو شروع کنم نمیدونم میتونم یا نه

7:00

با حال بهتر روزمو شروع میکنم

7:37

از صبح تو خونه که  کلی کار کردم بعد بیرون رفتم و آموزشگاه و داروخانه و خونه عمه رفتم امانتی مامانو گرفتم و خرید میوه و الان هم خسته ولی سرحالتر برگشتم خونه 

البته صبح یک ساعتی هم برای یه تماس تلفنی وقت گذاشتم که اونم. بی نتیجه ولی مفید بود!

دیگه باید خونه را جمع آوری کنم 

 تعمیرکار هم قراره بیاد

 یکمی هم بخوابم 

فکر هم نکنم!

14:26

هم مفید بودم هم یکمی غیر مفید تو اینستا

الانم دارم دوباره فکر میکنم و غصه میخورم

به هیچی فکر نکنم 

فکر نکنم

 فکرنکنم

18:11

کار و کار و کار 

الان هم سر یه چیزی اینقدر خندیدم که اشکم در اومد پس حالم خوبه 

یکمی وقت تلف شد ولی اشکال نداره 

22:33

روز یازدهم

2424

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست

گرهم گله ای هست دگرحوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن درهمه عمرم

هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست

داریوش

2423

هنگ درام موسیقی خلقته و چقدر آرامش میده

چند دقیقه گوش دادم و حالم خیلی بهتره

 باید مثبت فکر کنم و این همه حس و انرژی بد رو از خودم دور کنم

قوی می مونم و ادامه میدم میدونم آخر داستان قشنگه

آره دنیا خیلی بی رحمه و دلش برای من نمی سوزه ولی  میتونم با قدرتم شکستش بدم شک ندارم  

هر جا  کم آوردم به خودم استراحت میدم گریه میکنم یکمی غصه میخورم و دوباره شروع میکنم


2422

دوباره شدیدا افسرده شدم 

چرا نمیمیرم راحت بشم

2421

بی رحم