عروسیمون بود
آدمها همونا بودند
بزرگتر
پیرتر
مهربونتر
ولی من تغییر کرده بودم
خوشحال بودم
میخندیدم
تو رو دوست داشتم
هر وقت توالت میشورم یادت میکنم
آهنگی که بد ترین خاطره را یادم می ندازه
را پیدا کردم
باید هر روز,روزی سه بار
گوش بدم
تا یادم نره چقدر ازت متنفرم
میگی اون موقع که هیچی نداشتیم چقدر دلمون خوش تر بود
میگم چون فکر می کردیم همه چی درست میشه
حالا باور کردیم دیگه هیچی درست نمیشه
تو فیس بوک بهت سلام می کنه
هول شدی
از عکس العمل من می ترسی
اینکه بشناسمش
دختری که چند سال پیش به خاطر عکسش تو کامپیوترت,دعوا کردیم
نمی دونی که من خیلی خوب می شناسمش
خیلی خوب می دونم هنوز هم هست
گردو میگه اه اه چه ریختی داره
حالم بهم خورد
تو میگی من جای باباشم
من میگم کار ما از این حرفا گذشته
و می خندممدتهاست حلقه دست نمی کنم
از وقتی که دیدم نه برای تو اهمیت داره نه برای دیگران
تو اعتراضی نداری
شاید هم متوجه نشدی
می خوام تو دنیای مجازی هم از تاهل در بیام
بازم به همون دلیل
گردو ازم پرسید
مامان الان چی دوست داری بخری
گفتم
کاکتوس
شمعدانی
دار قالی
مانتو سبز
شوار کتان جیب دار
کشک
شال سرمه ای قرمز
بستنی فالوده ای
عطر ...
معلومه از گردو تقلب نگرفتی
که هیچ کدوم را نخریدی
یک ساعت هست
که با خودم می جنگم
به جای ماکارونی که قبل از خواب سفارش دادی
خورش کدو که اصلا دوست نداری
درست کنم
حیف که حتی حوصله اذیت کردنت را هم ندارم
کاش این بادکنک نارنجی زودتر می ترکید
هر چی قلبها و ستاره هایی که روش کشیدی را نگاه می کنم
بیشتر خنده ام می گیره
ولی نمی دونم چرا اشکهام هم تند تند سرازیر می شه
بزرگترین و عجیب ترین هدیه ای که تا حالا از تو گرفتم
گفتی برای کودک درونت گرفتم
و من کودکانه خندیدم و ازت تشکر کردم
و به خودم یاد آوری کردم که
غیر معمول بودن این هدیه می تونه جالب باشه
برای باد کردنش چقدر نفس گذاشتی
موقع باد کردن چی تو ذهنت بود
محبت و سادگی
یا تمسخر و تنفر
کاش می دونستم
بیا بنویسیم روی خاک رو درخت رو پر پرنده رو ابرا
بیا بنویسیم روی برگ روی آب توی دفتر موج رو دریا
از ظهر که اومدم خونه دارم همین یک اهنگ را
با صدای بلند گوش میدم
می گی هدفون بزار
می گم خراب شده
می گی حداقل آهنگ را عوض کن
می گم نه می خوام همینو گوش بدم
می گی خسته نمی شی
می گم نه کیف می کنم
می خوای بری
می گی من که دارم میرم
به همسایه ها رحم کن
دقت و حوصله ای که امروز برای باز کردن گره نخ بادبادک گردو گذاشتیم
اگه برای باز کردن گره زندگیمون گذاشته بودیم
هیچی
نگذاشتیم که
یک هفته
با هم
بدون دعوا
بدون جر و بحث
تو تندی نکردی
من غر غر نکردم
هر چی گفتی خندیدم
هر چی گفتم قبول کردی
انگار قرارداد پنهانی بین ما بود
می دونم این قرارداد از امروز تمام شد
پدر بزرگم همیشه می گفت میره زن می گیره و سر مادر بزرگم هوو میاره
خیلی وقتا مادر بزرگم به این حرفش می خندید و ما هم می خندیدیم
یه وقتایی هم عصبانی می شد ولی ما بازم می خندیدیم بس که ...بودیم
حدودا شصت سال با هم زندگی کردند
آخرش هم پدر بزرگ زودتر از مادر بزرگ رفت
وقتی ما درباره طلاق شوخی می کنیم
وحشت می کنم و تند تند حساب می کنم تا شصت سال چقدر دیگه مونده
اولین بار بود که اینجوری سرما می خوردی
خودت به خودت می خندیدی که مثل پیرمردها گرم کن پوشیدی
خوابیدی و ناله می کنی و شلغم و لیمو شیرین می خوری
تا پیرمردی که خیلی مونده ولی کم کم داری سن خودت را باور می کنی
این دفعه نتونستیم تو این راهرو باریک جوری از کنار هم رد بشیم که بهم نخوریم
تازه اون موقع فهمیدم دلم برات تنگ شده
نرفتن من نه به برف ربطی داشت
نه به مسمومیت اون کیکی تولد لعنتی
نه به مسابقه شطرنج گردو
نرفتم
چون خوب نیستم
هیچ کس نگرانم نیست
نه تو نه مامانم
هر دو بهانه مسمومیت را راحت قبول کردید
ولی هر دو نمی دونید
که من کیک بالا نمی یارم
من دارم خودم را رو خودم بالا میارم
می دونم بخاطر تولدت و کادو گرفتن و کیک خوردن هم که شده فعلا دعوا و قهر نداریم
ولی نمی دونم تا تولد من پرچم سفید بالا می مونه یا نه