دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1525

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

1458

مودب شدی

مهربون شدی

قدردانی میکنی

حنات دیگه رنگی نداره گل پسر

1398

عروسیمون بود 

آدمها همونا بودند

بزرگتر 

پیرتر

مهربونتر

ولی من تغییر کرده بودم

خوشحال بودم

میخندیدم

تو رو دوست داشتم

1394

باورت نمیشد اینقدر راحت بندازمت دور 


1186

دوباره خوندن همین چند تا جمله که اینجا نوشتم کافیه 

تا یادم بیفته  ...

1174

دیگه به تو ربطی نداره

1119

هر وقت توالت میشورم یادت میکنم

1011

هیچ وقت 

حس تو را 

درست نفهمیدم

ولی حال خودمو میفهمم،

این غصه و افسوس 

برای سالهایی که

بر باد رفت

989

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

955

از جلوی چشمام حذف شدی

و کابوس شبهام شدی

919

با من چه کردی,

برای هر کسی دلتنگم

جز تو

889

حیف روزهای خوبی 

که در کنار تو بودم



881

چه تلاش بیهوده ای

کرده بودم

همه این سالها

وقتی

حتی

برای دیدن دخترت 

هم

دلیل می خواهی


867

 به پاهام نگاه میکنم

که در آغوش صندل های بزرگ و مردونه ات

زیبا تر شدند

567

و همچنان

باید ادامه بدیم

501

آهنگی که بد ترین خاطره را یادم می ندازه

 را پیدا کردم

باید هر روز,روزی سه بار

گوش بدم

تا یادم نره چقدر ازت متنفرم

467

نه میتونم بمونم

نه میتونم دل بکنم


450

میگی اون موقع که هیچی نداشتیم چقدر دلمون خوش تر بود

میگم چون فکر می کردیم همه چی درست میشه

حالا باور کردیم دیگه هیچی درست نمیشه

441

چه لطف بزرگی کردی

که امشب

زیر باران

ما را همراهی نکردی 

و خاطره ی ما

خط خطی نشد

431

آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی؟

هان نزدیک تولدت شده

این کارات حالمو بهم میزنه

398

 تو فیس بوک بهت سلام می کنه

هول شدی

از عکس العمل من می ترسی

اینکه بشناسمش

دختری که چند سال پیش به خاطر عکسش تو کامپیوترت,دعوا کردیم

نمی دونی که من خیلی خوب می شناسمش 

خیلی خوب می دونم هنوز هم هست

گردو میگه اه اه چه ریختی داره

حالم بهم خورد

تو میگی من جای باباشم

من میگم کار ما از این حرفا گذشته

و می خندم

370

مدتهاست حلقه دست نمی کنم

از وقتی که دیدم نه برای تو اهمیت داره نه برای دیگران

تو اعتراضی نداری

شاید هم متوجه نشدی

می خوام تو دنیای مجازی هم از تاهل در بیام

بازم به همون دلیل

323

چه عمری از هم تلف کردیم

299

گردو ازم پرسید

مامان الان چی دوست داری بخری

گفتم

کاکتوس

شمعدانی

دار قالی

مانتو سبز

شوار کتان جیب دار

کشک

شال سرمه ای قرمز

بستنی فالوده ای

عطر ...


معلومه از گردو تقلب نگرفتی 

که هیچ کدوم را نخریدی

294

یک ساعت هست

که با خودم می جنگم

به جای ماکارونی که قبل از خواب سفارش دادی

خورش کدو که اصلا دوست نداری

 درست کنم

حیف که حتی حوصله اذیت کردنت را هم ندارم


285

کاش این بادکنک نارنجی زودتر می ترکید

هر چی قلبها و ستاره هایی که روش کشیدی را نگاه می کنم

بیشتر خنده ام می گیره

ولی نمی دونم چرا اشکهام هم تند تند سرازیر می شه

بزرگترین و عجیب ترین هدیه ای که تا حالا از تو گرفتم 

گفتی برای کودک درونت گرفتم

و من کودکانه خندیدم و ازت تشکر کردم

و به خودم یاد آوری کردم که

غیر معمول بودن این هدیه می تونه جالب باشه

برای باد کردنش چقدر نفس گذاشتی

موقع باد کردن چی تو ذهنت بود

محبت و سادگی

یا تمسخر و تنفر

کاش می دونستم

272

بیا بنویسیم روی خاک رو درخت رو پر پرنده رو ابرا

بیا بنویسیم روی برگ روی آب توی دفتر موج رو دریا


از ظهر که اومدم خونه دارم همین یک اهنگ را

با صدای بلند گوش میدم

می گی هدفون بزار

می گم خراب شده

می گی حداقل آهنگ را عوض کن

می گم نه می خوام همینو گوش بدم

می گی خسته نمی شی

می گم نه کیف می کنم

می خوای بری

می گی من که دارم میرم

به همسایه ها رحم کن

258

دقت و حوصله ای که امروز برای باز کردن گره نخ بادبادک گردو گذاشتیم

اگه برای باز کردن گره زندگیمون گذاشته بودیم

هیچی

نگذاشتیم که


245

یک هفته

با هم

بدون دعوا

بدون جر و بحث

تو تندی نکردی

من غر غر نکردم

هر چی گفتی خندیدم

هر چی گفتم قبول کردی

انگار قرارداد پنهانی بین ما بود

می دونم این قرارداد از امروز تمام شد



238

چهاردهمین نوروز

نحسی سیزده را رد کردیم

199

 تو هم نقطه ضعف منو فهمیدی ولی چقدر دیر


184

پدر بزرگم همیشه می گفت میره زن می گیره و سر مادر بزرگم هوو میاره

خیلی وقتا مادر بزرگم به این حرفش می خندید و ما هم می خندیدیم

یه وقتایی هم عصبانی می شد ولی ما بازم می خندیدیم بس که ...بودیم 

حدودا شصت سال با هم زندگی کردند

آخرش هم پدر بزرگ زودتر از مادر بزرگ رفت 

وقتی ما درباره طلاق شوخی می کنیم

وحشت می کنم و تند تند حساب می کنم تا شصت سال چقدر دیگه مونده



154

تو برای خودت

من برای خودم

به کجا می رسیم

نمی دونم

124

اولین بار بود که اینجوری سرما می خوردی

خودت به خودت می خندیدی که مثل پیرمردها گرم کن پوشیدی

خوابیدی و ناله می کنی و شلغم و لیمو شیرین می خوری

تا پیرمردی که خیلی مونده ولی کم کم داری سن خودت را باور می کنی


103

این دفعه نتونستیم تو این راهرو باریک جوری از کنار هم رد بشیم که بهم نخوریم

تازه اون موقع فهمیدم دلم برات تنگ شده

98

زندانبان نمی تونه روح زندانی را پشت میله ها اسیر کنه

97

نرفتن من نه به برف ربطی داشت

نه به مسمومیت اون کیکی تولد لعنتی

نه به مسابقه شطرنج گردو

نرفتم

چون خوب نیستم

هیچ کس نگرانم نیست

نه تو نه مامانم

هر دو بهانه مسمومیت را راحت قبول کردید

ولی هر دو نمی دونید

که من کیک بالا نمی یارم

من دارم خودم را رو خودم بالا میارم

82

می دونی از این موضوع خاطره بد دارم

برای همین خواستی توجیه کنی

فایده نداره

76

می دونم بخاطر تولدت و کادو گرفتن و کیک خوردن هم که شده فعلا دعوا و قهر نداریم

ولی نمی دونم تا تولد من پرچم سفید بالا می مونه یا نه