اینکه وسط یوگا ذهنم میره پل طبیعت عجیب نیست
اینکه قلبم میلرزه و چشمام پر اشک میشه عجیب نیست
همین برون ریزی بهترین خاصیت یوگا ست
میدونم این فیلم بارها و بارها جلوی چشمم نمایش داده میشه و من باید بدون هیچ احساس و قضاوت فقط تماشاچی باشم
تا وقتی که ذهنم از این تکرار خسته بشه
هرچقدر هم برای یک کار انگیزه داشته باشم
دو قدم مونده به پایان کار و نتیجه گرفتن از خودم می پرسم
که چی؟
و دیگه هیچ دلیل و هدفی نمیتونه راضیم بکنه
و حالا کلا که چی؟
روح و جسمم را باید سم زدایی کنم
تک درخت میشم
دیگه هیچ کس نمیتونه از این حصار بگذره
این آرامش راحت بدست نیومد
آهنگ متوسط استفاده از کلمه به جهنم در مکالمات ذهنم رو به افزایش است
از تنهایی لذت میبرم
بهاری شدم
دلم میخواد زار بزنم
ولی از بس به خودم گفتم قوی باش
بیخیال باش
میگذره
بخند تا زندگی بهت بخنده
گریه ام نمیگیره
همه چی همیشه خوب پیش نمیره
قضاوت نمیکنم
بارها و بارها
شب آخر زندگی پدرم را
شبیه سازی کردم,
آخرین کارهایش
در این دنیا,
ولی صبح
روز از نو
روزی از نو
سنگ میشم
کنار کلبه چوبی می ایستم
برگهای زرد و سرخ همه جنگل را پر کرده
چشمهایم را باز می کنم
صدا را زیاد می کنم و
خاطره دریای طوفانی
را تکرار می کنم
بازوهاش را دورم حلقه کرده
آروم دستش را گاز می گیرم
دستهایی که آشنا نبود
را در بیداری مرور می کنم
رویا می بافم
به
اخلاق و روحیات
شرایط و سبک زندگی
آزادی های بدست آمده
و از دست رفته
چاقی و لاغری و
هیکل
رنگ مو و شکل و صورت
وضع مالی و تحصیلی و شغلی
توانایی جدید
و از همه مهمتر
به محل زندگی
که ممکنه سال دیگه داشته باشم
فکر میکنم
چاق میشم