پیام داده و نوشته خانم به خاطر زلزله تا ۵ صبح بیدار بودیم و خواب موندیم برنامه شبکه ی آموزش را ندیدم
به این فکر می کنم که یک دختر بچه ی ده ساله تو این مدت چقدر استرس کشیده
کرونا
تعطیلی مدرسه و دور شدن از همکلاسی ها
زندانی شدن تو خونه
کلاس مجازی و کندی اینترنت و اپلیکیشن شاد و ...
و حالا زلزله
بعد دلم می سوزه براشون
بعد یادم میفته به استرس هایی که خودمون به خاطر جنگ تو بچگی کشیدیم
یه خونه کنار یکی از مادی های اصفهان
قرنطینه باعث شده بیشتر از قبل به مامانم وابسته بشم
تا ۳ نصف شب برای بچه هام دنبال تور مجازی نقش جهان بودم
یه عکس ۳۶۰ درجه پیدا کردم غروب بود روبروی عالی قاپو میدون شلوغ بود شاید آخرای بهار بود یا تابستون
یهو خودمو اونجا حس کردم و اینقدر دلتنگ شدم که زدم زیر گریه
تابستون قسم خوردم بدون تو دیگه نمیرم اصفهان ولی بهار امسال جوریه که اگه کرونا نبود حتما زیر قسمم می زدم
و حتمابازم تحمل اصفهان بدون تو سخت بود و بازم قسم می خوردم!
عکس یکی از خونه های قاجاری که نزدیک بازاره را فرستاده و میگه یادته و کلی می خندیم
دفعه اول که رفتیم عید بود با یه آدرس که از نت پیدا کرده بودیم رفتیم تو کوچه پس کوچه های خلوت ناصر خسرو این خونه هم که هیچ نشون و تابلویی نداشت وسطای کوچه بودیم تا ته کوچه هیچکس نبود خونه ها انگار انبار بودن و خالی از سکنه یهو از پشت سرمون صدای موتور اومد و ما از ترس شروع کردیم به دویدن
دفعه دوم رفتم و بالاخره در ورودی خونه را پیدا کردم ولی بسته بود
دفعه ی سوم دوباره عید بود در باز بود ما هم رفتیم داخل یه گروه هم در حال بازدید بودن و ما هم هیجانزده که عه چه خوب بالاخره بازدید از این خونه آزاد شد و تعجب کردم چرا بلیط نمی فروشند
کلی عکس از نمای بیرونی خونه و خودمون گرفتیم
خواستیم بریم داخل یکی پرسید با گروه دانشجوها اومدید گفتم نه پرسید پس چطور اومدید داخل گفتم در باز بود و تازه فهمیدم ماجرا چیه
تو بچگی زاینده رود داخل اصفهان را زیاد ندیده بودم یا الان هیچی یادم نمیاد ولی از زاینده رود خروشان باغ بادران و زرین شهر خیلی خاطره دارم
پدرم از شلوغی خوشش نمیومد و بیشتر میرفتیم بیرون شهر کنار زاینده رود پیک نیک
و اینجوریه که دو تا رود تو ذهن منه یه رود خروشان پر خاطره و یه رود آروم که باهاش حالم خوب میشه و الان دلتنگشم و دلم می خواد کنارش بودم و زل میزدم بهش
_دیشب سالاد درست کردم دوتا فلافل هم گذاشتم روش و خوردم
_مامان رو سالاد فلافل نمیذارن
_من میذارم
از نوه اش تعریف می کنه و میگه مثل بچگیای تو با اسباب بازیاش حرف می زنه
خبرنداره من هنوزم با تو حرف می زنم
بهمن ماه برای عروسی پسرش دعوتم کرد و دقیقا تاریخی بود که برای یه سفر برنامه چیده بودم و نرفتم عروسی و فعلا همون سفر شده آخرین سفرم
بعد عروسی تا الان نشده بود زنگ بزنم بهش
برای تولد پسرش عکس پسرش و عروسش را استوری کرده تبریک گفتم
جوابم نوشت ممنون از محبتت با چند تا علامت تعجب
اگه همزمان نبود حتما میرفتم عروسی ولی واضحه که مسافرت را به هر چیزی ترجیح میدم پس از نظر بقیه بی محبتم و می تونند تا آخر دنیا علامت تعجب بذارن
تو این بارون بهتره نرم بیرون چون حوصله ی چتر و بارونی ندارم و ممکنه سرما بخورم
یه چای دارچین درست کردم و نشستم پشت پنجره و به پارچه ی سیاهی که از بالکن خونه ی همسایه است نگاه می کنم
این وضعیت عجیب فقط همین یه مورد را کم داشت تا کاملا حس کنم همه چی وهم و خیاله
خانم همسایه پارسال فوت شد با مامان خیلی دوست بود
مامان میگه بعضی وقتا صداشو می شنوه و گریه می کنه
حالا شوهرش فوت شده
رژیم سالم خواری و گیاه خواریم داره به مرز مسخرگی میرسه
در یخچال را باز می کنم و هر چی میاد دستم خورد می کنم و یا سوپ می کنم یا با یکمی روغن میپزم و انصافا خوشمزه میشه
اول کرونا که آسمون ابری شد و رعد و برق زد خواب بودم و تو خواب خودمو جای عجیبی می دیدم با یه آسمون سیاه و تو خواب می گفتم پس همه چی فیلم بود و واقعی نیست
بعد اون هر دفعه رگبار گرفته که از شانس امسال بارونی ترین بهار را داشتیم ناخودآگاه از واقعیت دور میشدم و حس بلاتکلیفی بدی داشت
تا اینکه یه بار وسط رگبار رفتم فروشگاه خرید کنم و مردم را که دیدم از اون حال در اومدم و از بارون لذت بردم
الان هم باید برم بیرون تا بفهمم کی هستم و کجام و از اون دنیایی که نمی دونم کجاست برگردم
فقط منتظرم این ناهار مسخره ای که خوردم یکمی هضم بشه
خیلی سعی می کنم اسیر احساسات معلمی نباشم ولی ماجرای روز معلم و پیامها و ابراز محبت ها بارها اشکمو در آورد و بالاخره به این نتیجه رسیدم ماموریتم تموم نشده و همچنان باید این راه را تو دو تا مدرسه ادامه بدم
همیشه دوست داشتم آخرین نسل بشر باشم و آخرالزمان را ببینم
ولی الان که پایان دنیا نیست و فقط شیوه ی زندگیم تغییر کرده و ناراحتی نداره
با عشقم مجازی در ارتباطم
مجازی تدریس می کنم
خواهر زاده هام را با ویدیو کال می بینم
با فامیل و دوستام صوتی حال و احوال می کنم
اطلاعاتم را برای سفرهای بعدی بالا میبرم
در هر هفته چند بار میرم پیاده روی تا به طبیعت نزدیک باشم
اصلا زیر انداز تاشوم را با خودم میبرم و یکمی رو نیمکت ها میشینم مردم را نگاه کنم
برای پشت بوم فسقلی ام گل می خرم
به جای مانتو و شال, لباس های خوشگل برای تو خونه می خرم
رژ خوشگل می خرم و قانون خوشگل کردن روزانه را رعایت می کنم
اون کوسن ها را می خرم خونه ام رنگی بشه
ریسه قشقایی را برای در اتاق خواب درست می کنم
شیرینی ناپلئونی درست می کنم
دفتر یادداشت وخودکار رنگی ها را سفارش میدم
پیرهن ساحلی و دامن جیب دار سفارش میدم
اون لباس هایی که برای باشگاه می خواستم بخرم را سفارش میدم برای ورزش تو خونه
کتونی جدید می خرم
به امید آرایشگاه نمی مونم و خودم به ناخنام می رسم
ملافه وروبالشی جدید سفارش میدم
سبزی می کارم
انباری را تمیز می کنم
فیزیک می خونم
کارهای مدرسه ی مجازی سال دیگه را آماده می کنم
فعلا همینا و احتمالا نصفشون به خاطر تنبلی انجام نشه بعضیاش هم الان در جریانه ولی نوشتن و فکر بهشون هیچ ضرری نداره و یادم میندازه چقدر کار هست برای خوشحال زندگی کردن حتی در قرنطینه
می خواستم بهت بگم خودتو آماده کن شاید تابستون مرزها را باز کنند شاید کرونا کمتر بشه و ...رفتم توییتر و آخرین خبر این بود که حداقل یک سال دیگه درگیریم و دلم مچاله شد
آخرین پیام تبریک روز معلم امسال را شیرین کرد
از پریشب تا الان دارم جواب پیامهای تبریک را میدم ولی حسن ختامش اس ام اسی بود که تبریک گفته و نوشته همکار عزیز و چون پیش شماره اش عجیب بود سرچ کردم از کردستان بود کسی که نه تلگرام داره نه واتساپ و واضحه که جوابش را ندادم ولی فکرم مشغوله
چند روز پیش هم یه خانم زنگ زده فامیلی منو میگه موبایل منم گرفته ولی میگه تو قطار کاشان همسفر بودیم و چند دقیقه طول کشید تا یادم بیادکه هیچ وقت به همسفرای قطار شماره ندادم بعد تمام قطارهایی که سوار شدم یادم بیاد و اینکه اصلا هیچ وقت تو قطار کاشان نبودم و بعد تعجب کنم پس چرا داره اسم منو میگه و البته به صداش می خورد مسن باشه و قصد مزاحمت نداره و در نهایت گفتم همسفر شما نبودم و با یه علامت سوال بزرگ گوشی را قطع کردم
همش فکر می کنم به خاطر این تدریس مجازی کوفتیه و حالم داره بهم می خوره از اینکه شماره ام دست همه هست و دلم می خوادسیم کارتو بشکنم و برای همیشه از دنیای مجازی محو بشم
دلم غار تنهایی می خواد
دیروز را گذاشتم برای فکر کردن به گذشته
از لحظه ای که همو دیدیم تا آخرین باری که همون سال تو اصفهان دیدمت
تو راهروی کنار پله ها منتظر بودم کارتم صادر بشه که تو اومدی داخل سر تا پا آبی یه کیف هم انداخته بودی این اولین تصویره
تو تاکسی بودم و تو با دوستت تو چهارباغ بودی و این آخرین تصویریه که از اون سال دارم
و بین این دو تصویر را هزار بار برای خودم مرور کردم
و امروز برگشتم به زمان حال و حرفهای دیروزمون و عشقی که بعد ۲۴ سال هنوز زنده است
خواستم که دل و زدم به دریا
بهت نگفتم ولی این نهایت خوشبختیه که اینقدر هم صحبت های خوبی شدیم برای هم
24 سال
کمدی الهی دانته برزخ را نصفه گذاشتم چون خوشم نمیومد و خیلی شخصیت ها هم نمیشناختم
کاش تعبیر خوابم تو باشی
امشب باید تصمیم بگیرم برنامه سال دیگه ام چی باشه که فردا به مدیر اعلام کنم ولی نشستم ناهید گوش میدم این مرض بی خیالی چیه من گرفتم
نوشته ۳ تا از کتابهایی که خوندید و رو کارتون تاثیر داشته را بنویسید و یک قسمتش را بفرستید
مسخره ترین سواله
یه شمارش می کنم پارسال حدودا ۳۰ کتاب صوتی را تموم کردم و هیچ کدوم به کارم ربطی نداره و کتابهایی هم که بعدا بخونم شاید ربطی نداشته باشه چون همه چی می خونم و هیچی نمی خونم البته مدتهاست که می شنوم
اینایی که خوندم یا شنیدم روی کارم تاثیر داشته؟ شاید آره شاید نه و نمی تونم جدا کنم که کدوم بخش کارمو از فلان کتاب گرفتم
همه ی کارها را در یک ساعت انجام دادم و همچنان آهنگ مرتضی را گوش دادم و مغزم دیگه حاضر نبودحتی یه لحظه به گذشته فکر کنه
برای متنی که مدیر برای مسابقه خواسته بودبا عجله یه چرت و پرتی نوشتم و به ریش اون همکارهایی که از رو فضولی چند کیلوبایت را حروم اون عکس کردند خندیدم
یکی میگه تو چرا به ماسکت دست زدی و عکس گرفتی براش توضیح میدم که من دو تا دست دارم که یکیش می تونه کاملا تمیز بمونه تازه دستکش و ژل دست و الکل هم اختراع شده
اون یکی میگه زدی تو گوش قرنطینه واقعا هیچ جوابی ندارم بدم جز اینکه بگم تا چشمت در آد
آخه اون ساعتی که من میرم پیاده روی حتی کلاغها هم خوابن و کلا ۲۰ نفر آدم اونم با فاصله نمی بینم کل مسیر که ماسک زدم حالا که شیلد هم خریدم و ایمنی را بیشتر کردم
حالا دردشون چیز دیگس نمی دونم
تو بیشعور نیستی من بیشعورم که رو شعور تو حساب باز کردم
تکلیف های بچه ها را چک نکردم
کاری که مدیر خواسته انجام ندادم
یه شام درست کردم آشپزخونه را ترکوندم
کرفس ها را از تو آب در نیاوردم
لباسها از ظهر تو ماشینه
اتاق پر کاغذ و کتابه
هیچ کدوم از برنامه ی امروزمو انجام ندادم
۲ ساعت سریال می دیدم الانم نشستم مرتضی گوش میدم «موقع بزن و بکوبه...»و به سال اول دانشگاه فکر می کنم و کامبیز صادقی با اون کاپشن خلبانیش
چی داشت که هر وقت می دیدمش قلبم میومد تو دهنم
اون روز که تو خانه اصفهان دیدمش کم مونده بود جلو خاله.... آبروم بره از بس دست و پامو گم کرده بودم
چرا بعد اون روز دیگه یادم نمیاد چی شد
ندیدمش یا برام مهم نبوده؟
کامبیز نه اولی بود نه آخری و فقط یه مثاله از حس و حال جوونی و هیجانش که سالهاست گمش کردم
از دخترهای مهربونه فامیله و واقعا حس خوبی میده بهم و از معدود آدمهاییه که واقعا دوسشدارم
عکس منو دیده اومده دایرکت و نوشته که دلتنگه و ازم تعریف کرده و ... منم جوابش یه پیام صوتی دادم و تشکر کردم و ابراز دلتنگی و ...
تا اینجا همه چی خوب و عادی بود تا اینکه یادم افتاد داداشش مجرده
و دومین زنش را طلاق داده و چشام گرد شد از ترس
اینقدر که از پسرهای طلاق گرفته ی فامیل و خانوادشون می ترسم از مارمولک نمی ترسم
تا حالا هیچ کدوم هم هیچی نگفتند و احساس می کنم این توهم و بیماری من باید معالجه بشه
از این به بعد استوریامو هاید می کنم نبینه
همینقدر تلخ و مسخره شدم
کاش بدونم از چه سنی بی خیال چاقی لاغری میشم و هیکلمو به حال خودش میذارم از امروز بشینم برای اون موقع روزشماری کنم
از صبح دلم گرفته بودخیلی نیاز داشتم باهات حرف بزنم و یه چیزی ازت بشنوم که حالمو خوب کنه
همینجوری که داشتم آنلاین خیار و گوجه می خریدم و شاکی بودم از زندگی پیامت اومد و دلم گل گلی شد
بهم دلگرمی دادی و تصمیم گرفتم از فردا برم پیاده روی خرید هم کنسله و فردا خرید هم می کنم
و اینجوریه که یه جمله ی تو اینقدر حالمو عوض می کنه
رگبار بهرام بیضایی
اعتراض مسعود کیمیایی
خیلی حیف شد که بیضایی دیگه فیلم نمی سازه ولی شاید بهتر باشه بریم فیلمهای قدیمی را دوباره و هزارباره ببینیم تا یه فیلم بی سر و ته جدید ببینیم دلم نمیاد بیشتر از این بگم ولی اعتراض را دوست نداشتم
منظور از جدید این دهه های اخیره که گند زده شده به سینما
دفعه ی دومه این کارو می کنه دفعه پیش یه آقایی را معرفی کرد که چند سال کوچیکتر از خودم بود و یه بچه داشت گفتم نمیخوام ازدواج کنم گفت اشتباه می کنی چند سال دیگه که دخترت بره و تنها بشی میفهمی
این دفعه یه آقایی هم سن خودم معرفی کرده که بچه اش پیش خودش نیست و ...نوشته چند مورد دیگه تا حالا پیش اومده بود یکیش آقا فلانی همکارمون یادته پارسال از خانمش جدا شد ولی اون مناسب تو نبود ...
فقط براش نوشتم من از زندگیم راضی ام دخترم هم رفته وتنهام ولی به شرایطم عادت کردم و از هیچی هم پشیمون نیستم
می تونم پیام بعدیشو پیش بینی کنم و مجبورم محترمانه جواب بدم ولی درستش این بود که منم می گفتم چرا از اون شوهر نکبتت طلاق نمی گیری مردی که وسط اثاث کشی تو رو میذاره و میره کربلا شوهر نیست مردی که تو رو مسافرت نمیبره شوهر نیست مردی که نمیذاره ...شوهر نیست این همه بیماری که داری جسمی نیست طلاق بگیر ببین چقدر حالت خوب میشه ولی نمیگم چون خیرخواه دیگران نیستم
هر چی خیابونا شلوغ تر باشه کرونا ضعیف تر میشه و زودتر تموم میشه
هنوز نمی دونم چقدر علمیه خودمم که قرنطینه ام
ولی دلمو خوش کردم و خبیثانه از شنیدن خبر شلوغی ها وشکستن قرنطینه خوشحال میشم
جعبه ی دستمال کاغذی را گذاشتم بغل دستم و هرچقدر دلم خواست گریه کردم و سبک شدم
دیشب تا صبح لرزیدم از سرما که نبود چون هرچقدر پتو پیچیدم به خودم لرزکم نمیشد بیمار هم نبودم چون ادامه نداشت ولی شاید عصبی بود و حتما امشب با این گریه آروم تر می خوابم