با بغض و کینه خاصی
درباره زنان مطلقه حرف میزنه
با تمسخر صداشو عوض میکنه
و صورتشو کج و کوله میکنه و
میگه تفاهم ندارند
و میخنده ...
بعضیا چقدر راحت دردها و ضعف های
خودشون را جار میزنند
-التماس شوهرش می کنه که طلاقش نده
نه مهریه می خواد نه خرج و نفقه و نه حتی خودشو
فقط اسمش توی شناسنامه اش بمونه
-نخواسته برای وام شوهر صیغه اش,ضامن بشه
مردک ترکش کرده
-باید دنبال خونه بگردند
صاحبخانه برای تمدید اجاره خانه,40 میلیون اضافه طلب کرده
-به شوهرش اعتماد نداره و برای احتیاط قرص هم می خوره
شوهرش همچنان ازش پسر می خواد
-هنوز به خواستگارش جوابی نداده
یک محضر دار پولدار که زن اول را دق مرگ کرده
و زن دوم را هم از خونه بیرون کرده
-به دوست پسرش گفته برای همکارش که تنهاست
و با کسی دوست نیست یک کیس مناسب پیدا کنه
اونم شماره یکی از دوستاشو داده و کلی هم ازش تعریف کرده
دوستش با مسیج با دوست آقا قرار گذاشته و بعد که اومده و تعریف کرده
و مشخصات طرف را داده معلوم شده آقا
خودش رفته بوده سر قرار
اوایل جنگ
موقع بمباران
خانه اش را مرتب می کرد
که اگه بمب تو خونه اش خورد
و مردم برای کمک اومدند
خونه مرتب باشه
جوانی بیست و چند ساله
کوله پشتی انداخته
خیلی با شخصیت و خوش ظاهر
به سرعت وارد پارکینگ آپارتمان شد
تو فکر بودم که این کی بود
چند دقیقه بعد ماسک زده اومد تو حیاط
شناختمش
دفعه پیش
از پشت پنجره به کار کردنش دقت کرده بودم
وقتی حیاط را می شست مطمئن شدم این کاره نیست
کلی گشتم صفحه یک نویسنده و موسیقیدان را توی بوق آباد پیدا کردم
اولین استاتوسی که ازش خوندم
پر بود از کینه بی دلیل شایدم با دلیل نسبت به چند خواننده قدیمی پاپ
ما ایرانی ها چقدر تهوع آور شدیم
سال 88
با اس ام اس هایی که میداد
بدجور رفته بود رو اعصابم
امروز بچه دومش بدنیا اومد
فقط خرید پوشک بچه اش
حالیش می کنه که
اون سال چه گ ه ی خورده
بعد از طلاقشون
خانم را هر بار دیدم جوان تر از قبل شده بود
امروز عکس آقا را دیدم
چطور یکی می تونی اینقدر زود پیر بشه
می خوام کتابی
درباره معایب تک فرزندی بنویسم
و تقدیمش کنم به روح همه کسایی
که با حرفهای مفتشون
مغزمو ترکوندند
بعد از مدتها
پشت تلفن
برای خواهر بزرگه دردل می کردم
تمام مدت ساکت بود
عجیب بود که مثل همیشه
نصیحت نمی کنه
از غرغر و ناله کردن خودم خسته شدم
چند لحظه ساکت شدم ببینم نظرش درباره حرفای من چیه
پرسید
این صفحه گوگل را چه جوری میشه بزرگ کرد
نه ایمیل داره
نه فیس بوک
نه اصلا کامپیوتر و سوادش
فقط یک خواستگار خارج نشین داره
که خواسته مجازی بیشتر باهاش آشنا بشه
من باید فعلا براش ایمیل درست کنم
و فیس بوک
از کارهای شادمانی بدم میاد
حتی در همین حدش
دو تا از دوستام قهر کرده بودند
به نوبت می اومدند کنارم می نشستند
از هم بدگویی می کردند
منم بهشون می گفتم
اشتباه می کنی
با هم خوب باشید
از این مزخرفات دیگه
امروز هر دو زنگ زدندتشکر کردند
که حرفات باعث شد آشتی کنیم
از هر دوشون بدم اومده
می خوام به یک بهانه ای با هر دوشون قهر کنم
یکی تو فامیلمون هست که سالهاست ازم دلخوره و هیچ وقت پیش نیومده این دلخوری تقریبا بی دلیل بر طرف بشه
حالا هیچ ارتباطی نیست. نه رفت و آمدی, نه تلفنی نه اس ام اس , اصلا ما شماره همو نداریم, نه ایمیلی چون اون موقع که قهر کردیم از این قرتی بازیا نبود و نه حتی دیدار تو مهمونی های فامیل که توضیح دلیلش طولانیه
تازگیا زیاد میاد تو خوابم.می دونم زندس و به شکل احمقانه ای میزارم به حساب اینکه بهم فکر می کنه
منم سعی می کنم بهش فکر کنم تا شاید برم تو خوابش
تو فکرم بهش می گم
الاغ تو اگه..... اول از خودم می پرسیدی
احمق من اگه ...... که اونجوری نمی گفتم
دیوونه اون اگه .....................................
نفهم ما اگه ...... .................................
و هر روز این دیالوگ را با دقت هر چه تمام تر تکرار می کنم تا روحم حفظ بشه و شب که رفت گشت و گذار, اون طرفی هم بره و اینا را تقدیمش کنه تا این دفعه با دلیل ازم دلخور بشه
می گه تابستون یه سفر یک روزه رفتم ...
می گم چرا یک روزه؟
می گه یکی از دوستام دعوتم کرده بود
می گم نمی دونستم اونجا دوستی داری
می گه استانبول که رفته بودم با یه آقای ...ی دوست شدم
می گم مرد یا پسر؟
می گه مرد بود ولی انگار با خانمش مشکل داشت
می گم چه جوری رفتی؟
می گه برای بلیط هواپیما به حسابم پول واریز کرده بود
صبح رفتم عصر برگشتم
می گه خونه ای جایی نرفتیما
فقط تو شهر چرخیدیم
دستم حتی بهم نزد
می گم با هواپیما برگشتی؟می گه نه خودش با ماشینش برگردوندم تهران که بیشتر با هم باشیم
از همون جا هم برگشت شهرش که شب خونه باشه
می گم یعنی خانمش فکر می کرد این سر کاره؟
می گه آره ,برای دیر رسیدن شب هم حتما بهونه ای داشته بگه
می گم چرا شریک خیانت یه مرد می شی؟
می گه ما که کاری نکردیم که خیانت باشه
این مرد در هر صورت به زنش وفادار نیست
من نمی رفتم با یکی دیگه می رفت بیرون
چرا من خودمو از این خوشی محروم کنم
می گم فکر می کنی برای زنش هم این قدر وقت بزاره یا این قدر خودش را به زحمت بندازه؟
می گه نمی دونم و نمی خوام هم بدونم
هیچی نمی گم
همیشه کلی ناله می کرد و از بدبختیاش می گفت
مالی,خانوادگی,عاطفی,جسمی
منم دلداریش می دادم
تا اینکه حوصلمو سر برد
......
نوشته بود حالش خوب نیست
نگرانش شدم
نوشتم چی شده
نوشت جراحی کرده
نگران تر شدم
دوباره باهاش حرف زدم
پرسیدم چی شده
گفت می گم
تو چه خبر
این بار من شروع کردم
تا تونستم از بدبختیای داشته و نداشتم حرف زدم
شاید دلش خنک بشه و کمتر ناله کنه
گفتم و گفتم
خیلی آروم گفت
آخی طفلکی
چقدر گرفتاری
ایشالا حل می شه
من که روزای خیلی خوبی دارم
کارم ...
نامزدم....
درسم...
گفتم پس چرا حالت بد بود؟
گفت آخه اون روز بعد از جراحیم بود.حالم بد بود و می خواستم با یک دوست درددل کنم
پرسیدم چه جراحی کردی؟
گفت هیچی.پام....
مشکل خاصی نبود
ای بمیری خب زودتر می گفتی من اینقدر خودمو ضایع نمی کردم
اون:برای .... رفته بودیم خواستگاری
من:آره.شنیدم.مبارکه.چه جور دختری بود؟
اون:خیلی لاغر بود.رنگشم پریده بود
من تو دلم:مگه (دور از جون!) رفته بودید گوسفند بخرید؟!
من:خب بعد ازدواج چاق می شه
اون:پدرش دیابت داره مادرشم ناراحتی قلبی
من تو دلم:شما هم ناراحتی مغزی
تو روحتون با این معیاراتون