دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم برای ته لهجه اصفهانیش تنگ شده

دو هفته ی دوز دوم مامان هم تموم شد و ۸۰ درصد استرسم برای کرونا تموم شد. تمام این مدت وحشت داشتم که کرونا بیارم تو خونه و ... 

چه شبها که از  فکرش گریه کردم 

از اینجا به بعد باید حواسم به خودم و گردو باشه 

املی 

ژان پیر ژونه


عشق وقتی می آید ریشه می کند حتی اگر شاخه هایش را قطع کنیم ریشه تا ابد می ماند و هر روز ذره ای در درونت جوانه می زند لحظه ای که فردی شبیه او را می بینی یا موزیکی یا خاطره ای...و اگر بعد از سالها او را دوباره ببینی جوانه دوباره قد می کشد 

وقتی همه چی را سپردم به دلم افتادم ته چاه ولی وقتی در اومدم یه آدم دیگه بودم الانم هر وقت دلم تنگ میشه کله ام را می کنم تو چاه دلتنگی ام را فریاد می زنم و به زندگی بر می گردم 

به لب رسیده جان کجایی
که برده طاقتم جدایی 
چارتار

از اون حال خوبا per favore

هنوزم دوسش دارم عاشقشم من هنوز 

هنوزم  از غم دوریش می سوزم من هنوز 

ناهید

اگه ترس ،عذاب وجدان ،گناه ،آبرو ، مجازات و  غیره نبود و عرضه و شرایطش بود، چند درصد از زوجین  وفادارمی موندن؟ 

فوتبال ایتالیا بلژیک نگاه می کنم ، آهنگ جیمی جیمی گوش میدم و به بدبختی های کوچک و دیوونه بازیهای بزرگ فکر می کنم

سالهاست غم های بزرگ را تبدیل می کنم به دیوونه بازی های کوچیک و گذشته ولی غم و بیکاری و سردرگمی این دومین تابستان کرونایی را واقعا نمی دونم کجای دلم بذارم 

 همسایه تو این چند سال از همسرش جدا زندگی می کرد نمی دونم چی شد آشتی کردن یا هر چی و خانمه اومده اینجا  

تا حالا ندیدمش ولی از بوی غذاها معلومه دست پخت خوبی داره مثل الان که بوی کتلتش بلند شده

 از وقتی گوشت خوردن را ترک کردم کتلت هم از لیست غذاهام حذف شده ولی الان دلم خواست

جهنم یعنی وضعیت من که خودمم نمی دونم چیو، کیو ،کجا را ،چرا، چگونه ،چه وقت می خوام یا نمی خوام 

بهشت بر فراز برلین 

ویم وندرس

دیشب یه خواب دیگه هم دیدم که نوشته تعبیرش اینه که ازدواج شما نزدیک است 

دیشب با اون دل درد و وضعیتی که من داشتم همه چی چرت بوده. یادم نمیاد ولی فکر کنم حداقل ۳ بار بیدار شدم دستشویی رفتم و کولرم معلومه خاموش کردم خودم بادم نیست پس خواب ها هم کابوس بوده. تامام

دیگه وضعیت روحی ام به جایی رسیده که به حمام عمومی هم راضی شدم 

خواب دیدم دسته جمعی رفتیم حموم من یه چیزی جا گذاشته بودم برگشتم خونه و چند بار صحنه ی ورودم به حموم تکرار شد ولی آخرش نتونستم برم پیش بقیه .یه حموم قدیمی بود همه را گم کرده بودم اشتباهی رفتم یه جایی که پله های سنگی قدیمی داشت و یه استخر بسیار بسیار بزرگ که بخار کرده بود و از سقفش بارون میومد. ترسناک بود ولی وقت نداشتم بترسم بدو اومدم بالا که برم دنبال بقیه یه سری دیگه پله را رفتم پایین از لبه ی یه دیوار گردو را دیدم و ازش پرسیدم راه ورودی کجاست و بعد بیدار شدم 

این استخر و حموم یا هر چی که بود را قبلا هم تو خواب دیده بودم

هر چیزی را که به مامانم میگم به کسی نگو برای یکی دو نفرم نه برای همه تعریف می کنه 


یکی درخواست فالو داده بود فامیلیش با من یکی بود پیجش را نگاه کردم  همشهری پدربزرگمه و کلی آدم دیگه با فامیل من تو پیجش بودن و جز یکیشون که پدربزرگامون عمو‌زاده هستند  کسی  دیگه را نشناختم نمی دونم چقدر نسبت فامیلی داریم ولی جوان که نه خیلی ولی نیمه بزرگسال رعنا و خوشگلی بود و درخواستش را قبول کردم

خانمه تو آرایشگاه شکمشو نشون داد و گفت می خواد لیپو کنه همه تعجب کردن که شکم به این خوبی چشه بعد گفت سینه هاش که پروتز بوده یکمی افتاده و باید درست کنه بعد گفت می خواد پروتز باسن کنه که یکی گفت تا یه مدت مجبور میشی ایستاده پی پی کنی بعد تعریف کرد یکی که لاغر کرده بوده و شکم آویزون داشته پوست شکمش را میکشه و ...میاد بالا .اول چند ثانیه سکوت بود تا همه بفهمن چی گفت و بعد  سالن رفت رو هوا 

حیف کار من تموم شد و نتونستم از بقیه سخنان گوهر بارش استفاده کنم ولی تا چند روز سوژه خنده پیدا کردم

ترم آخر بودم با یکی از بچه های صنعتی قرار داشتم هر دو خوابگاهی بودیم موبایل هم که نبود دل درد پریودی داشتم یادمه تو یه وضعیتی که دل دردم کمتر بشه نشسته بودم و فکر می کردم کاش نرم سر قرار ولی از بدقولی بدم میومد و رفتم .الان که یادم میفته می بینم کسی بود که ارزشش را داشت.هر چند دوستیمون کوتاه بودو به خاطر عن بازی برادرش مجبور شدم تموم کنم و البته خودش نفهمید چرا و اومدن خواستگار را بهانه کردم.

رو بدی باید آستر هم بدی

نیست چیزی به جز یاد تو اینجا

نیست ملالی جز جدایی اما

من یاد میگیرم زندگی رو

بدون تو زنده بمونم 

گوگوش

تو این روزای بیخود اگه این بچه پررو نبود کی می تونست حال منو عوض کنه 

کرونا تموم نمیشه 

 جرات نمی کنم برم باشگاه و استخر 

پر خوری عصبی را ادامه میدم 

از پیاده روی با ماسک تو گرما با حجاب خسته شدم

وزنم همینجوری میره بالا 

میشم یه خانم چهل و چند ساله توپول 

خب بشم چیکارش کنم

نه حریفی تا با او غم دل گویم

نه امیدی، در خاطر که تو را جویم 

بنان

نشد با یک دوست حرف بزنم و دلم وا بشه 

هر کی را می بینم از خودم گرفتار تر

یه غم سنگینی چند روزه رو دلم مونده نمی دونم از کجا اومد ولی بیشتر یادم میندازه که تنهام خیلی کم پیش میاد تنها و بی پشتوانه بودن ناراحتم کنه ولی این چند روز اذیتم. شاید از واکسن زدن مامان شروع شد و استرسی که از تنها بودن خودم و مامان داشتم .مامان که روز دوم گریه کرد و از اینکه همه کارها افتاده گردن من ناراحت بود  بهش دلداری دادم و گفتم هیچ زحمتی برام نداره ولی حس می کنم از درون اذیت شدم از اینکه خواهرام نبودن نخواستن یا نتونستن کمکی کنند و می ترسم از اینکه بعد از این هم همین باشه .من با زندگی خودم چه کنم با مامان چه کنم با بقیه غصه های خودم و مامان چه کنم؟ همه ی اینا شده غمی که این چند روز تو دلمه

بعضی فیلم ها که تو سینما یا سالن های نمایش فیلم می دیدم جوری بود که تا چند دقیقه دلم نمی خواست با کسی حرف بزنم مثل خوردن یه چیز خوشمزه که دوست داریم طعمش زیر زبونمون بمونه با سکوت طعم فیلم را نگه می داشتم شایدم برای همین دوست داشتم تنهایی برم فیلم ببینم .فیلم ابدیت و یک روز از همین فیلمها بود و تا چند دقیقه بعد تموم شدن هیچ حرکتی نکردم.کاش این فیلم را تو سینما دیده بودم

همیشه ادعا داشتم آدم شناسم ولی این بشر حتی منم گول زد 

ازش متنفرم 

 How to live in the German Federal Republic 

Harun farocki

یک ماهه درباره ی این کار فکر می کنم و امروز تو دو ساعت جمعش کردم 

 با این همه اتلاف وقت و به  تعویق انداختن کارها چیکار باید بکنم؟ 

اگه این دو تا ایراد را نداشتم چه کارها که نمی کردم؟ نمی دونم شایدم همون اتلاف وقت ها باعث میشه فکرم کامل آزاد بشه و دقیقه نود بتونم به جمع بندی نهایی برسم 

ابدیت و یک روز 

تئو آنجلوپولوس

از دست دادن روابط معمولا نشانه اینه که ما داریم به سمت آدمی که باید بشیم رشد میکنیم

آدمهایی که ما را رنج میدهند،خیلی اوقات رنج کشیده هایی هستند که از زخمهای خودشان نتوانستند عبور کنند

نوستالژیا 

آندری تارکوفسکی

 بچه ننه بودن من حتما تا آخر عمر ادامه داره حتی با وجود اختلافاتی که با هم داریم 

میوه می خرم که هله هوله نخورم هم میوه می خورم هم هله هوله 

هله هوله را به بیسکوئیت مادر تقلیل دادم کم هم می گیرم که مجبور بشم تا خرید بعدی صرفه جویی کنم ولی زود تموم میشه حالا آیا کوتاه میام و همون میوه را می خورم؟ خیر ،دارم فکر می کنم شب ساندویچ بخورم .

اون بادمجونی هم که سه روزه تو یخچاله به امید پختن یه غذای کم کالری و من نگاش هم نکردم بازم نگاه نمی کنم. خوردن خوشمزجات تنها کاریه که این چند وقت حالمو خوب می کنه حالا هر دلیلی که داره .من دیگه همینم قرار نیست لاغر باشم فقط قراره این یه ذره شکم آب بشه که نمیشه 

نهایت با اذیت کردن خودم بتونم وزنم را ثابت نگه دارم یا با پرخوری که نه بیشتر با بد خوری  عصبی نیم یا یک کیلو بیشتر باشم که احتمالا امشب دومی را انتخاب کنم چون حال روحی خوبی ندارم 

بعضی پست هام را می خونم می بینم چقدر ایراد داره ، خوندنش سخته یا علائم نگارشی لازم داشته ولی چه اهمیتی داره اینجا برای دل خودم می نویسم و خودم هم می دونم چی نوشتم 

عید ۸۲ بود با خان کلوچه دعوام شده بود همه رفته بودند مسافرت کسی نبود برم خونه اش باید یه جوری حالمو خوب می کردم 

 گردو را برداشتم و رفتم سینما یکمی آروم بگیرم

قبل ازدواج  تنهایی سینما رفتن عادتم بود ولی اولین بار بود بعد ازدواج تنهایی می رفتم  اونم با یه بچه کوچیک شاید اولین سینما رفتن گردو بود نمی دونم 

یادم نیست چه فیلمی بود قبل خاموش کردن چراغها دیدم مشاور مدرسه که یک دختر مجرد سن بالا بود با یکی از دخترای پیش دانشگاهی اومدن ردیف جلوی من نشستن هر دو چادری بودن فکر کنم با هم سلام علیک هم کردیم تو مدرسه حس کرده بودم رفتار این مشاور با بچه ها عادی نیست ولی فکر می کردم به خاطر ذهن خراب منه ولی اون روز تو سینما مطمئن شدم معلوم نبود زیر چادر چیکار می کردن ولی یه خبرایی بود منم که حال خوشی نداشتم و حوصله نداشتم پیگیر بشم ولی تو شوک بودم و  به شانس بدم لعنت می فرستادم که چرا باید این صحنه را می دیدم ولی معلوم بود اونا با دیدن من مشکلی نداشتند یا هر چی!

بعد اون هم یادم نمیاد تو مدرسه چه برخوردی با مشاور داشتم 

کلاس آنلاین اینجوریه که استاد داره جواب سوال منو میده منم دارم خورده های بیسکوئیت مادر را خالی می کنم تو دهنم