دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2775

سال شصت و‌ سه یا چهار بود مهمون داشتیم خاله اینا و دکتر ... شب خونمون بودند آقایون تو هال تخته بازی می کردن ما هم تو اتاق سلطان و شبان می دیدیم منم طبق عادت همیشگی پای تلویزیون دراز کشیده بودم  و خوابم برده بود یهو از خونه همسایه جیغ و داد اومد همه رفتیم بیرون 

خبر شهادت پسر همسایه را آورده بودند تو همون چند دقیقه تمام صورت مادرش زخمی و خونی شده بود و بعد غش کرد شوهر خاله به دکتر اشاره کرد که یه کاری بکنه دکتر هم خیلی بی تفاوت گفت غش کرده دیگه 

امروز که رفتم مطبش داشت چرت می زد پیر شدنش از زیر ماسک هم پیدا بود پدر و شوهر خاله از دنیا رفتن و نمی دونم اگه بودند کدوم پیرتر بودند

همونجوری که داشت درباره بی خطر بودن  غده می گفت یاد خاطره ی اون شب افتادم و بیشتر ترسیدم ولی فعلا مجبورم نظرش را قبول کنم 

2774

این یک هفته تنهایی  بهم یادآوری کرد اگه بمیرم برای هیچکس مشکلی پیش نمیاد هیچکس بهم نیاز نداره و به عبارتی دیگه دلواپسی ندارم و هر وقت بخوام می تونم برم فقط یکم دلتنگ میشن که اونم به مرور عادی میشه همونطور که من به غم نبودن پدرم عادت کردم هر وقت دلتنگ میشم گریه می کنم و برمی گردم به زندگی

پس دیگه از این غده ی رو گردنم نمی ترسم فعلا فقط نازش می کنم ولی لمس یه برآمدگی زیر پوست واقعا حس بدیه 

 من که شهامت ندارم تمومش کنم  شاید اومده کمکم کنه

2766

مرغها تو لونه شون تکون می خورند و صداش میاد 

همسایه بغلی تو حیاط راه میرن انگار تو حیاط ما هستن

باد درختها را تکون میده و برگها را می کشه به ایرانیت انگار یکی داره یواشکی راه میره

گربه رو ایرانیت راه میره انگار یکی از در اومده بالا 

حالا بین این همه صدا اگه دزد هم بیاد من از کجا تشخیص بدم و احساس خطر کنم؟

2765

لعنت به فستینگ لعنت به دل دردپریودی

 من که امروز این همه کالری سوزوندم چرا باید گرسنگی بکشم اصلا این فستینگ چی بود یاد گرفتم و دیگه ول نمی کنم  این چه وسواسیه که رو وزنم گرفتم 

2763

بیکاری اینجوریه:

طبق عادت دستمو برم بالا سرم و با انگشتام رو دیوار ضرب گرفتم از صدا معلومه دیوار پوکه بقیه قسمت های دیوار می زنم این صدا را نداره 

میرم پشت دیوار که میشه اون اتاق را بررسی می کنم و تو مسیر به همه دیوارها می زنم و فقط اون قسمت صداش اینجوریه 

2728

8 صبح شنبه هایده گوش میدم

2711

فقط ۳ کیلو اضافه وزن و چند سانت اضافه شکم زندگی را برام زهرمار کرده و تمام مدت ذهنم درگیره چرا نمی تونم با خودم کنار بیام 


2697

قرار بود تو این سفر فکرای جدی کنم کتاب بخونم فیلم ببینم گوشی را مرتب کنم زبان بخونم کارهای سال آینده را شروع کنم و کلی برنامه ریزی های دیگه 

ولی بدون هیچ استرسی همه ی کارها را موکول کردم به زمان برگشتن به تهران و در این مدت گشتم و راه رفتم و به عشقم فکرکردم

2692

,این زندگی که به هیچی بنده ارزش دل ضعفه نداره پس میرم یه چیزی می خورم

2688

۱۰۰ گرم اضافه داشتم دامنمو در آوردم فرقی نکرد تاپمو در آوردم ۴۰۰ گرم کم شد و بالاخره عدد مورد نظر بعد از چند ماه رویت شد 

امروز به خودم پلو جایزه میدم که ۵ روزه نخوردم 

2685

نمی دونم این سردرد از بی خوابی های این چند روزه یا از گرسنگی 

۳ وعده است درست حسابی غذا نخوردم و فردا صبح اگه عدد مورد نظر را رو ترازو نبینم دیگه کم خوری را رها می کنم  که دیگه داره زجر آور میشه 

2671

پی ام اس این دفعه به اعتماد به نفسم وحشیانه حمله کرده و سه روزه دارم خودمو له می کنم از بس از خودم ایراد می گیرم و در حال حاضر از خودم متنفرم و این برای من خودشیفته خیلی سخته 

البته مطمئن نیستم خودشیفته باشم ولی وقتی دختر خاله ام یه فیلم برام فرستاد که با بچه های خودشیفته چطور برخورد بشه به خودم گرفتم درسته  معلمم و اون فیلم برای برخورد با بچه ها بدردم می خورد ولی چرا فیلم درباره ی بیش فعال یا خنگ و شلخته نفرستاد

البته  الان که پی ام اس بیچارم کرده دارم فکر می کنم شاید منو بیش فعال و خنگ و شلخته هم می دونه ولی فیلمشو پیدا نکرده یا خودشیفتگیم بیشتر حرصشو در آورده 

خب الان  از این  دخترخاله ام هم متنفر شدم 

2667

امروز کدبانو شدم از صبح کار کردم حتی هم زمان با کلاس

لباس های روی بند را تا کردم گذاشتم تو کشو

  ملافه ها را شستم 

 روی میز را مرتب کردم و جاشو عوض کردم 

جارو کردم 

یکی از کابینت ها را مرتب کردم 

سرامیک ها را دستمال کشیدم 

کیف فرار زلزله را سبک کردم و فقط وسایل ضروری موند داخلش 

داخل ماکروفر  که پرنون خورده شده بود را تمیز کردم و روش هم دستمال کشیدم 

مبل بزرگه را سه گوش گذاشتم و یکی از دلایل خوشبختیم در زندگی جدید همینه 

یخچال هم مرتب کردم 

الان کوزه سفالی روی میز و دو تا گل سرخ داخلش شده خوشگترین نقطه ی خونه و نشستم نگاش می کنم

2656

۳ روزه که تمام لباسهای زیر و رو را تحمل کردم و برای من که عادت به لباس پوشیدن ندارم خیلی سخت گذشته 

زلزله چی بود این وسط

2654

قبل خواب یه صدا و لرزه را حس کردم ولی از بس طبقه چهارمیا سر وصدا می کردن فکر کردم کار اونا بوده بعد مامان پیام داد که بیداری و فهمیدم که اونم حس کرده گفتم مامان طبقه چهارمیا بودن بعد رفتم سایت لرزه نگاری را چک‌ کردم هیچی نبود بعد رفتم توئیتر و دو سه نفر نوشته بودن که لرزه را حس کردن فهمیدم لرزیده ولی با ریشتر کم 

به مامان پیام دادم هیچی نبوده از قبل هم گفته بودم که امشب دیگه نمیام پایین بخوابم 

قبل خواب چند بار با خودم گفتم دستشویی چون گوشه ی امن خونه را پیدا کردم کنار در دستشوییه و می خوام اینقدر با خودم بگم که ملکه ی ذهنم بشه و موقع خطر مغزم بدونه چیکار کنه به خواهرم و گردو هم سفارش کردم اسم گوشه ی امن را مرتب تکرار کنند 

بالاخره خوابیدم و بزرگترین نعمتی که از دنیا گرفتم همین خواب راحت و سنگینه 

صبح سایت را چک کردم و سه بار بالای ۳ ریشتر لرزیده و من هیچی نفهمیدم و شاید ۵ ریشتر هم میومد نمی فهمیدم 

به هر حال هنوز زنده ام و صبح امروزم دیدم بقیه اش مهم نیست

2642

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2639

رژیم سالم خواری و گیاه خواریم داره به مرز مسخرگی میرسه

در یخچال را باز می کنم و هر چی میاد دستم خورد می کنم و یا سوپ می کنم یا با یکمی روغن میپزم  و انصافا خوشمزه میشه 

2637

خیلی سعی می کنم اسیر احساسات معلمی نباشم ولی  ماجرای روز معلم و پیامها و ابراز محبت ها بارها اشکمو در آورد و بالاخره به این نتیجه رسیدم ماموریتم تموم نشده و همچنان  باید این راه را تو دو تا مدرسه ادامه بدم 

2632

از پریشب تا الان دارم جواب پیامهای تبریک را میدم ولی حسن ختامش اس ام اسی بود که تبریک گفته  و نوشته همکار عزیز و چون پیش شماره اش عجیب بود سرچ کردم از کردستان بود کسی که نه تلگرام داره نه واتساپ و واضحه که جوابش را ندادم ولی فکرم مشغوله

چند روز پیش هم یه خانم زنگ زده فامیلی منو میگه موبایل منم گرفته ولی میگه تو قطار کاشان همسفر بودیم و چند دقیقه طول کشید تا یادم بیادکه هیچ وقت به همسفرای قطار شماره ندادم بعد تمام قطارهایی که سوار شدم یادم بیاد و اینکه اصلا هیچ وقت تو قطار کاشان نبودم و بعد تعجب کنم پس چرا داره اسم منو میگه و البته به صداش می خورد مسن باشه و قصد مزاحمت نداره و در نهایت گفتم همسفر شما نبودم و با یه علامت سوال بزرگ گوشی را قطع کردم

همش فکر می کنم به خاطر این تدریس مجازی کوفتیه و حالم داره بهم می خوره از اینکه شماره ام دست همه هست و دلم می خوادسیم کارتو بشکنم و برای همیشه از دنیای مجازی محو بشم 

دلم غار تنهایی می خواد 

2624

امشب باید تصمیم بگیرم برنامه سال دیگه ام چی باشه که فردا به مدیر اعلام کنم ولی نشستم ناهید گوش میدم این مرض بی خیالی چیه من گرفتم

2622

همه ی کارها را در یک ساعت انجام دادم و همچنان آهنگ مرتضی را گوش دادم و مغزم دیگه حاضر نبودحتی یه لحظه به گذشته فکر کنه

برای متنی که مدیر برای مسابقه خواسته بودبا عجله یه چرت و پرتی  نوشتم و  به ریش اون همکارهایی که از رو فضولی چند کیلوبایت را حروم اون عکس کردند خندیدم 

2619

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2617

از دخترهای مهربونه فامیله و واقعا حس خوبی میده بهم و از معدود آدمهاییه که واقعا دوسشدارم 

عکس منو دیده اومده دایرکت و نوشته که دلتنگه و ازم تعریف کرده و ... منم  جوابش یه پیام صوتی دادم و تشکر کردم و ابراز دلتنگی و ...

تا اینجا همه چی خوب و عادی بود تا اینکه یادم افتاد داداشش مجرده

و دومین زنش را طلاق داده و چشام گرد شد از ترس

 اینقدر که  از پسرهای طلاق گرفته ی فامیل و خانوادشون می ترسم از مارمولک نمی ترسم 

تا حالا هیچ کدوم هم هیچی نگفتند و احساس می کنم این توهم و بیماری من باید معالجه بشه

از این به بعد استوریامو هاید می کنم نبینه

 همینقدر تلخ و مسخره شدم

2605

۴۴ ساعته که هیچ کاری نکردم 

خرید کردم 

۶ تا پیتزای خوشمزه درست کردم 

یه کتاب تموم کردم

هزار تا پادکست گوش کردم 

خونه را مرتب کردم

و کلی کار خرده ریز دیگه 

ولی از نظر خودم کاری نکردم چون کارای برنامه روزانه ام نبوده

چرا به خودم سخت می گیرم و چرا بازم به اون رضایتی که می خوام نمی رسم

۲۵۲۹

امروز هم با شعار مرده شور این زندگی را ببرند شروع می کنم و دیگه فکر نمی کنم از این بدتر نمیشه چون میشه

2507

اولش ترسیدم بعد غمگین شدم و لحظه لحظه ی زندگی  مثل فیلم از جلو چشمم گذشت 

الان دلیل خیلی از اشتباهات  و کارهای عجیبم  را می دونم 

از این به بعد بیشتر مراقب خودم هستم

2505

 حس و حال الانم برای خودمم عجیبه 

چرا نمی خوام باور کنم بالاخره قوی و خودساخته شدم

2498

بازم ماجرای غصه خوردن و غذا نخوردن 

تو 48 ساعت گذشته فقط یه نصف نیمرو خوردم ولی اینقدر هله هوله خوردم که از گرسنگی نمیرم

2489

میگم دیگه بریدم می خوام بزنم بیرون 

به نظرت یه پرونده... درست کنم؟ 

میگه دیوونه شدی؟ میگم دیگه آره 

میگه الان نمی تونم جواب بدم صبر کن فکر کنم و با یکی از دوستام که اطلاع داره صحبت کنم

میگم اصلا همین که تونستم به یکی رنجم را بگم راحت تر شدم 

میگه عجله نکن 

میگم یادته گفتی بیا الان رسیدم به همون نقطه 

میگه میفهمم و هر کاری بتونم می کنم

تو دلم میگم خیلی وقته یاد گرفتم هیچکس در مقابل مشکلات من هیچ وظیفه ای نداره و این خودم هستم که باید جور همه چی را بکشم پس معطل تو هم نمی مونم

2488

کاش تمام این تحولات درونی ام موندگار باشه شاید یه تکونی به خودم بدم

2470

به لیست اهداف مهندس ضیایی فکر می کنم

2468

بدبخت به 80 سالگیت فکر کن 

خودتم می دونی که بادمجون بمی 

2458

عکسهای تولد گردو را نگاه می کنم 

 لعنت به من اگه دیگه پرخوری کنم از فردا رژیم شروع میشه

2452

از اونجا که امروز همه چی را به جهنم حواله می کنم فهمیدم تاریخ پرپر شدن نزدیکه 

هیچ تست و آزمایش پزشکی اینقدر دقیق نیست 


2442

همه چی دست به دست هم داده که  بیشتر حالم گرفته بشه و من همچنان مقاومت می کنم 

2437

این دفعه هرچقدر هم هوا آلوده باشه نگران سلامتم نیستم 

فوقش می میرم خب مگه جور دیگه نمی میرم

زودتر می میرم؟من که خودم می خواستم این کارو بکنم

پس تعطیلی را خوش می گذرونم

2433

آرامش بعد از طوفان 

ولی هر دفعه از شدت طوفانهام کمتر میشه 

2404

میگه امروز وقت گرفتم از ماری برای فال قهوه تو هم بیا بریم 

اول فکر می کنم به پول فال 

بعد فکر می کنم به فال قبلی 

مگه ماری چی گفت که خودم ندونم؟ 

 بعد میرم سایت کنترل هوا را چک می کنم هوا چقدر افتضاحه

امروز دو نوبت باید برم بیرون به کارام برسم حالا رفتن تا آرایشگاه ماری هم اضافه بشه 

پس نه فال نمی خوام 

خودم می دونم که تا سه نوبت..... و یه آقایی.....و یه خانمی...... و یه سفر..... و یه پولی.....و یه بیماری......

2392

بغضی که تو گلوم مونده داره خفه ام می کنه

2570

هر آگهی ترحیمی می بینم میگم خوش بحالش از این زندان آزاد شد 

البته زندان تن منظوره وگرنه حیفه آدم این بهشت برین را از دست بده!