دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

201

دو ماهه بودی

شب ها تا صبح روی پای من می خوابیدی

یک شب تابستانی

من و تو تنها

چراغ خاموش بود

آروم آروم پا را تکان می دادم

لالایی می خوندم تا  بخوابی

نمی خوابیدی و نق می زدی

پنجره ها باز بود

نسیمی پرده را کنار می زد

نور چراغانی کوچه می افتاد رو دیوار

خانه یکی از همسایه ها عروسی بود

خواننده آهنگ امید را می خواند

ای گل رویایی ای مظهر زیبایی

خیلی دلم گرفته بود اون شب

هنوزم از اون آهنگ بدم میاد

امروز وقتی تو تاکسی شنیدم یادم اومد

200

بالاخره بشر راهی برای cut , copy , paste , delete زندگی پیدا می کنه ولی فکر نکنم به عمر ما قد بده

199

 تو هم نقطه ضعف منو فهمیدی ولی چقدر دیر


198

یه بچه چهار پنج ساله دیدم

بچگی من

رنگ و فر موهاش

رنگ و حالت چشماش

حتی دندونای فاصله دارش

یه آبنبات چوی تو دهنش داشت و همش این طرف و اون طرف را نگاه می کرد

تا نگاهش به من افتاد و زل زد تو چشمام

دلم ریخت

نگاهی بود که خیلی وقت بود گم کرده بودم


197

دلشوره

عذاب وجدان

ترحم

شک

عشق

نفرت

ترس

با هم باشه,تهوع میاره

196

اون موقع ها که مادر بزرگم از زمان قحطی تعریف می کرد فکرشم نمی کردم شاید بازم تکرار بشه و تو ذهنم آدمهای اون موقع را تصور می کردم که انسانهای بدبخت و احمقی بودند که شاید مستحق اون همه سختی بودند

یادم هم نیست مادر بزرگم چی می گفت فقط یادمه می گفت بچه به بغل و بچه به شکم از صبح تا کی می رفتم تو صف نانوایی

باید خوب گوش می دادم تا حالا که حماقتمون باعث شده مستحق هر بلایی باشیم بتونم از تجربیاتش استفاده کنم


194

دوست گردو وقتی اومد,با خودش یک سوسک پلاستیکی آورده بود و همه را می ترسوند

وقتی می خواست بره گفت سوسکم و انتظار داشت تا من سوسکش را  تو اون وضع بهم ریخته بعد از مهمانی پیدا کنم

گفتم پیدا می کنم میدم گردو برات بیاره

شب خواب دیدم سوسکه اومد زیر بالشم

وحشت زده از خواب پریدم و نشستم

خواب و بیدار  فکر کردم سرم را روی بالش بزارم تا سوسکه فرار نکنه

صبح تا بیدار شدم زیر بالشم را نگاه کردم!!

193

نم نم بر کویر وجودم باریدی

192

دنبال علائم بیماری اسکیزوفرنی بودم

رسیدم به یک مقاله راجع به علائم تمارض به اسکیزوفرنی

ظاهرا این راه حل قبلا به فکر خیلی ها رسیده

191

از خودکشی می ترسیم چون تجربه کردیم

وقتی که به این دنیا اومدیم

190

تنهایی من واین وضع اینترنت

189

هر روزی که تصمیمم برای طلاق جدی شده,فرداش تعطیل بوده

188

با این حال بدی که دارم برای یکی نوشتم مثبت فکر کن و به آینده امیدوار باش 

و فکر کردم نکنه حال تو هم همین باشه وقتی اینا را به من می گی


187

اون شور و هیاهو

و حالا این سکوت و تنهایی من


186

 اینرسی چشمام خیلی بالا میره

به یک جا خیره می شم و نمی تونم نگاهم را بچرخونم

می شه نیم ساعت به گل قالی نگاه می کنم

بعد به سختی نگاهم را می برم رو جایی دیگه و دوباره خیره می شم

گوشهام هم همینطوره

یک هفته شایدم بیشتر هر روز و روزی چند ساعت فقط یک آهنگ را گوش میدم

بدون اینکه خسته بشم

وای از وقتی که هر دو با هم شروع می کنند

185

داری ارگ می زنی

می خوام هدفون بزارم, پشیمان می شم

میام کنارت می شینم

تو می زنی و من با صدای بچه گانه می خونم

ترنم قشنگه توش پر از پلنگه


184

پدر بزرگم همیشه می گفت میره زن می گیره و سر مادر بزرگم هوو میاره

خیلی وقتا مادر بزرگم به این حرفش می خندید و ما هم می خندیدیم

یه وقتایی هم عصبانی می شد ولی ما بازم می خندیدیم بس که ...بودیم 

حدودا شصت سال با هم زندگی کردند

آخرش هم پدر بزرگ زودتر از مادر بزرگ رفت 

وقتی ما درباره طلاق شوخی می کنیم

وحشت می کنم و تند تند حساب می کنم تا شصت سال چقدر دیگه مونده



183

مثبت باشم

مثبت باشم

مثبت

182

آزار دادن من

یکی از مهم ترین ماموریت های تو در این دنیا

 وظیفه ات را انجام دادی 

خیلی خوب

برگه پایان این ماموریت را من امضا  کردم 

همین امشب

181

همیشه همینطوریه

درست وقتی که فکر می کنی همه چی خوبه و رو به راه

آواری میاد

تا یادت بندازه

نه

به همین راحتی که فکر می کنی نیست



178

آقای مسنی اومده بود شهر کتاب

چهره غمگینی داشت

موها و ریش های بلند سفید 

شبیه درویش ها بود

کشکول نداشت

کت و شلوار پوشیده بود

به  فروشنده گفت نوار قرآن دارید

فروشنده از یکی دیگه پرسید قرآن چیزی داریم؟

فروشنده جواب داد یک سی دی ترتیل داریم

درویش گفت نوار ندارید

فروشنده گفت نه

درویش گفت نوار فروشی کنار مسجد هم نداشت 

چهره اش غمگین تر از قبل شده بود

177

به گردو می گم دعا کن برف بیاد می گه 


اَلَم برفَ common to زمین

176

کویر می خواد

175

من و تو و باران....

174

این نوشته را الان جایی خوندم:


گاهی باید یک نفر دست به صورتت بزند
و نقاب خنده ات را بیندازد ....
آن وقت در آغوشت بگیرد ،
یک دل سیر گریه کنی ...
گریه ات که تمام شد ،
در گوشت زمزمه کند :
دیوونه من باهاتم ، دیگه هیچوقت گریه نکن ...!!



بقیه اش را می دونی

173

برای صدای قطره های باران روی چترم تنگ شده

172

یکی گفته با دختری که بی اشتها غذا می خوره ازدواج نکنید

چون قدر نعمتها را نمی دونه


راست گفته


171

داره کتاب می خونه

می گه مامان این درخت رو ببین

یک درخت که توی کتاب, نقاشی شده

درختی پر شاخ و برگ و خیلی زیبا

پر از میوه و پرنده های رنگی 

ناخودآگاه می گم درخت طوبی

می پرسه یعنی چی

می گم اسم یک درخت تو بهشت باید باشه

می گه فکر کن به این درخت تاب ببندی

می گم فکر کن چه بهشتی می شه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

170

ضرب منفی در مثبت می شه منفی

ولی ما جمع شدیم و تو شدی مثبت بزرگتر

169

پدر بزرگم حکایتی تعریف می کرد از رفتن ناصرالدین شاه به سفر فرنگ

که سلطان صاحبقران اونجا میره توالت فرنگی و چون نمی دونسته باید چه کنه خیر سرش تو دستمالش کارش را می کنه و بعد می خواد دستمال را از پنجره بندازه بیرون که محتویات داخل دستمال رو سقف و دیوار پخش می شه 

نوکر فرنگی را صدا می کنه و می گه من یک کیسه طلا بهت میدم که اینا را پاک کنی و صداشو در نیاری

نوکر فرنگیه می گه من دو برابرش را میدم تا بگی چطوری رو سقف ر...ی..دی

حالا شده حکایت مملکت ما