Silver Linings Playbook
زویی من
با خنده میگه طلاق عاطفی گرفتم مامانش فوری میگه این مدت به خاطر خواهرش اومده اینجا
فکر می کنم سی ساله تو این زندگی اجباری زجر می کشه چرا طلاق نمی گیره بعد یاد مادرش میفتم که حتی با طلاق منم مشکل داره و هنوز خیلی از فامیلاشون ماجرای منو نمی دونند و وقتی تو یه مراسمی منو می بینند احوال همسر سابق را می پرسند
حالا من طلاق گرفتم ودخترش داره زندگی می کنه کی خوشبخت تره
تا کجا باید مسیر اشتباه را ادامه داد
صبح اصلا نمی دونستم چند شنبه است و مجبور شدم تقویم را نگاه کنم و نمی دونم به خاطر زندگی تکراریه یا نداشتن دغدغه
ولی الان عصر ۵شنبه را خیلی حس می کنم که بعد تماس دخترخاله ام و دعوت برای بیرون رفتن بدترشد
الان باید بین تنهایی یا بیرون رفتن با فامیلی که ماسک نمی زنند یکی را انتخاب کنم
تو اصفهان دوچرخه سوارها سر پیچ به جای زنگ و بوق می گفتن بی بَ بو
مرغها تو لونه شون تکون می خورند و صداش میاد
همسایه بغلی تو حیاط راه میرن انگار تو حیاط ما هستن
باد درختها را تکون میده و برگها را می کشه به ایرانیت انگار یکی داره یواشکی راه میره
گربه رو ایرانیت راه میره انگار یکی از در اومده بالا
حالا بین این همه صدا اگه دزد هم بیاد من از کجا تشخیص بدم و احساس خطر کنم؟
لعنت به فستینگ لعنت به دل دردپریودی
من که امروز این همه کالری سوزوندم چرا باید گرسنگی بکشم اصلا این فستینگ چی بود یاد گرفتم و دیگه ول نمی کنم این چه وسواسیه که رو وزنم گرفتم
وقتی چند ساله خاله اینا از اینجا رفتن چرا باید عکس دخترخاله هام همراه با دخترعموشون قاب شده هنوز به دیوار باشه خب عکس را ببرن خونشون دوسش نداشتن بندازن دور چرا باید اینجا باشه و بگو حتی یک ثانیه فکر منو مشغول کنه
بیکاری اینجوریه:
طبق عادت دستمو برم بالا سرم و با انگشتام رو دیوار ضرب گرفتم از صدا معلومه دیوار پوکه بقیه قسمت های دیوار می زنم این صدا را نداره
میرم پشت دیوار که میشه اون اتاق را بررسی می کنم و تو مسیر به همه دیوارها می زنم و فقط اون قسمت صداش اینجوریه
Where'd You Go, Bernadette
آخه رعد و برق و بارون این موقع سال چی میگه
دوباره رفتم تو دنیای خیالی بعد کرونا
باید برم بیرون تا از این حال در بیام
خونهروبرویی را مثل قلعه ساختن شیشه ی گرد کوچیک که وسطش یه پنجره با ابعاد ۲۰-۳۰ سانت باز میشه یه نرده هم جلوی این پنجره است طبقه چهارم از همین پنجره نهایت استفاده را می بره و ما هر روز باید شورت و قاب دستمال هایش را که روی این نرده آویزون کرده تماشا کنیم نمی دونمزنی هم تو این خونه هست یا نه ولی شورت ها همیشه مردونه است و متاسفانه مردم با شورت بیرون نمیرندوگرنه این همسایه ی ندیده را حتما شناسایی می کردم و بهش می گفتم حالا تو آفتاب خشک نکنی هم چیزی نمیشه
اینقدر همیشه توهم بیماری دارم به خصوص این مدت بارها حس کردم کرونا گرفتم حالا تا نمیرم کسی باور نمی کنه مریضم
دیشب از خواب پریدم و حس کردم تو گلوم یه خبراییه ولی هیچی نبود
دوباره بیدار شدم و همون حس بیشتره نه درد میکنه نه چیز دیگه فقط می دونم مثل همیشه نیست شاید از سردی و به خاطر دوغ باشه
در هر صورت وحشت کردم نکنه کرونا باشه و بیخواب شدم ولی شروع جیک جیک گنجشکا حالمو خوب کرد
صبح بعد از پیامت استرس گرفتم ،فکر کردم نکنه دوباره مشکلی پیش بیاد و همه برنامه هامون بهم بریزه نکنه.... و بغضم ترکید
بقیه روز خودمو مشغول کردم تا دوباره فکر و خیال نیاد سراغم
کتاب خانه م کیارستمی را می خونم
خودش تهران بوده و همسرش لندن و از اینکه روزهای تعطیلشون یکی نبود ناراحت بوده و چقدر حسش را می فهمم
بارها غصه خوردم که تو تعطیلی و من سر کلاسم و نمیتونم باهات حرف بزنم
غروب های دلگیر جمعه دلم می خواد پیام بدم ولی تو مشغولی
نتونستیم لحظه ورود به ۲۰۲۰ و تحویل سال ۹۹ را با هم هماهنگ کنیم و خیلی لحظه های دیگه که مشترک نشد
اشکها می خواد دوباره بیاد
بخوابم
تهران پایتخت ایران است
کامران شیردل
کامل ندیدم فیلم سیاهی بود از وضعیت دهه چهل بعضی محله های جنوب شهر
پیاز ترشی با نون پنیر
باید گذشته را فراموش کرد و من جوری فراموش کردم که دیروز تو محله ای که ۱۰ سال توش زندگی کرده بودم و هزاربارتو کوچه و میدوناش پیاده روی کرده بودم گم شدم و چند بار آدرس پرسیدم
اینکه اسمها تو چند سال اخیر عوض شده بی تاثیر نبود چون اون موقع اسمهای مسخره ی جدید را حفظ کرده بودم ولی دیگه یادم نمونده
برای خودم خیلی عجیب نبود و فقط خوشحال بودم که ماسک دارم و آشنا ببینم نمی شناسن ولی برای گردو که تلفنی بهم آدرس می داد عجیب بود با تعجب می گفت مامان خیابون .... چه جوری نمی دونی کجاست و من می گفتم نمی دونم فقط می دونم الان تو کوچه ی ... اینا هستم بعد می گفت همونو بیا بالا و آخر کلافه شدم رفتم تو خیابون اصلی تا راهو پیدا کردم
آنیک فیلم کلاغ ،مادربزرگ حمید هامون
چقدر با اون صحنه هامون گریه کردم
«آی آی آی قلبت شیکسته,تنها موندی،غمخواری نداری»
اگه بعد این همه تحمل قرنطینه کرونا بگیرم بمیرم چی
یکی اومده بود توکوچه که با سوت آهنگ جان مریم را می زد و اینقدر قشنگ این کارو می کرد که اول فکر کردم ضبط شده است
یه بلوز رنگی بامزه پوشیده بود و شاکی بود چرا مردم پنجره ها را می بندن یه تابلوی مقوایی هم دستش بود با یه توضیحاتی که نمی دونم چی بود و روی تابلو هم یه جعبه درست کرده بود برای پول
صداشو شنیدم ولی تا بفهمم ماجرا چیه رد شده بود و البته از ترس کرونا نمی رفتم پایین
مهمونی و دورهمی های همسایه ادامه داره و پیر و جوان همچنان سالم هستند
یه سری عکس و توضیحات دیدم درباره کرونایی های بد حال که وحشتناک بود بعد یه رشته توییت خوندم درباره یکی که یه عمل ساده داشته ولی به خاطر اشتباه دکتر تا پای مرگ رفته و الان از ترس بدنم یخ کرده و فشارم افتاده
من خیلی هنر کردم تا موقع تزریق آمپول با بوی الکل ضعف نکنم و موقع آزمایش خون نترسم تا رگم پیدا بشه حتی فکر کردن به بیشتر از این می ترسوندم
خبرها را می خونم قیمت دلار وسکه ، بالاترین کشته های کرونا ، خبر انفجارها و ... احساس می کنم آخر دنیاست
صدای آرین ، بچه ی همسایه از تو کوچه میاد
طوفان می خوابه
چشمی که می شنود
الان دلم می خواد از اون زلزله های مسخره بیاد که فقط می ترسونه و همه بیدار بشن و دلم خنک بشه
خبیثانه است ولی به هر دلیلی الان این احساس را دارم
برای کسی بمیرکه برات تب کنه
تهران انار ندارد
پایان f.r.i.e.n.d.s
یخچال تعمیر شد ولی دوباره خراب شد و الان قابلیت کشتن یه نفر را دارم از بس که عصبانی ام
تو واتساپ با تعمیرکاره دعوا کردم زنگ زدم پشتیبانی دعوا کردم و دیگه حالم بهم می خوره از این یخچال و از این زندگی و از خیلیا حالا اون خیلیا این وسط چکاره ان هیچی ولی الان که عصبانی ام می تونم مهربون نباشم و کارای بد خیلیا را نبخشم
مامان اون روز به فیض آبادی گفت من اگه بمیرم یه لشکر آدم اینجا جمع میشه(دور از جونش) ولی الان یکیشون نیست که به داد من برسه پس این لوله را خوب درست کن
نفهمیدم ربط اون لشکر و خوب کار کردن فیض آبادی تو چیه ولی از اون روز دارم فکر می کنم چه لزومی داره این همه آدم پرت و پلای بی خاصیت بشناسیم و تو زندگیمون نگهشون داریم
شب های تابستون وقتی قایم موشک تو تاریکی به اوجش رسیده بودمامان میومد دم در و صدا می کرد که شام حاضره و همین جوری که تمام حواسم به سروصدای بچه ها تو کوچه بود با دلخوری می رفتم تو خونه
بوی لوبیاپلو میومدوسالاد شیرازی
سر وصداها تو کوچه کمتر می شد و بقیه بچه ها هم می رفتن برای شام
بعدشام مامان پشه بند را می زد پشه بند من و خواهرم تو حیاط بود می رفتم زیر پتوی خنک و تا می خواستم به بازی و شیطونی فردا فکر کنم خواب بودم
یکی اومد برای تعمیر یخچال ماسک که نداشت
کارت خوانش آنتن نمی داد رفت کنار پنجره و لم داد رو مبل و به پرده دست زد منم همین جوری که دستامو چنگ می زدم مسیرشو حفظ می کردم و از وقتی که رفته ۳ بار همه جا را الکلی کردم
حالا خرابی یخچال یادم رفته و غصه ام شده که این یارو فردا هم میاد تو خونه ام
اینقدر فکرم مشغوله که با تمام پر خوری های دیشب تا الان یاد ترازو نبودم
و البته ترازو هم مردانگی کرد و فقط نیم کیلو بیشتر نشون داد که این چند روز آخر هفته که نمیشه ولی از شنبه حبران می کنم