دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

2722

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2723

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2721

 فقط ۱۵ روز از بهار امسال را زندگی کردم

2720

دلم  می خواد راسته خیابون جمهوری را بگیرم و برم تا آرایشگاه فروغ خانم و همین جوری که موهامو رنگ می کنه هی از بدی روزگار بگه  از پسراش تو غربت و بی پولی 

بعد با موهای تازه رنگ شده و  سشوار شده برم تا ۴راه امیراکرم و مانتوهای بنجل پاساژ زیرزمین را ببینم 

برم تا پاساژ حافظ و بندازم تو کوچه برلن و ... نخی بخرم

از لاله زار برم باغ سپهسالار و صندل تابستونی ببینم و از اون مغازه سر باغ تاپ نخی بگیرم بیام تا پاساژ بهارستان و پیرهن نخی قیمت کنم

دلم می خواد تو دل شهر تو شلوغی مردم راه برم دلم حرکت می خواد و زندگی 

2719

حکایت دریا

بهمن فرمان آرا

2718

یک روز بیشتر 

بابک‌‌ پیامی

2717

هر کسی راهش سمت من افتاد

قلب من عمدا اسمتو لو داد

راهشو بستم اگه حسی داشت

پای تو موندن بیشتر ارزش داشت

شادمهر

2715

nobody is coming

2714

شد شد نشد نشد ولش کن

2713

حافظ صبور باش که در راه عاشقی

هر کس که جان نداد به جانان نمی رسد

2712

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

2711

فقط ۳ کیلو اضافه وزن و چند سانت اضافه شکم زندگی را برام زهرمار کرده و تمام مدت ذهنم درگیره چرا نمی تونم با خودم کنار بیام 


2710

خاله هم مثل خودمه با اینکه تو اون شهر کلی دوست و همکار قدیمی و همسایه داره ولی بیشتر رفت و آمدش با فامیل و خانواده است و برای پیاده روی هم فقط با خاله بزرگه می رفته که به خاطر کرونا چند ماهه نمیرند و اون چند روز چقدر خوشحال بود که با هم میرفتیم می گشتیم و از آدمها و تجربه هاشون می گفت و اینقدر شیرین تعریف می کنه که هیچ وقت خسته نمیشم و جالبه حکایت هایی که میگه خیلی رو ذهنم اثر میذاره مثلا خستگی ناپذیر بودن یکی از همکاراش و پیشرفتش و جالبه که فرداش همون خانم را  تو بازار دیدیم و بعد سلام علیک خاله معرفی کرد که خانم ... که دیروز برات تعریف کردم  و همون چهره نصفه زیر ماسک تو ذهنم به عنوان یک الگو ثبت شد 

صبح هایی که خاله پیام می داد سلام صبح بخیر بریم پیاده روی و منم در حالی که داشتم تند تند کارامو می کردم می نوشتم خاله تا نیم ساعت دیگه حاضرم 

الان که دیدم آنلاینه دلتنگ شدم 

2709

پارسال قرار بود یه سری عکس با اسم خودم برای سایتش بفرستم و گفتم از سفر که برگردم می فرستم و موند تا سفر هفته ی پیش که دوباره درباره سایتش گفت و گلایه کرد که چرا عکس نمی فرستم و دوباره گفتم بعد سفر و امروز که دید دری وری استوری می کنم پیام داد عکسها را نمی فرستی خب اینکه یه غریبه هم اخلاق منو  می فهمه و هی یادآوری می کنه خوب نیست ولی چه اهمیتی داره

2708

آدامس نداشتم و با خرید آنلاین امروز هم یادم رفت بگیرم برنامه ای برای بیرون رفتن هم نداشتم چون برگشتم به روزای اول قرنطینه

منتظر بودم گردو سر راه بگیره که گفت شب با اسنپ میاد پس نمیره خرید 

به خاطر این  فستینگ هم تا فردا نباید چیزی بخورم پس چیکار کنم که حوصله ام سر نره 

خواستم از تفکرات محیط زیستی کمک بگیرم که آدامس مثل پلاستیکه و به محیط زیست آسیب می زنه ولی بی فایده بود 

 کلافه شدم فکر کردم شاید یه آدامس شیک بقیه پول تو سبد هله هوله ها باشه با نا امیدی سبدو زیر و رو می کردم که یه بسته آدامس نوشابه ای بایودنت پیدا کردم و انگار گنج پیدا کرده بودم 

فکر کنم حال سیگاری ها را یکمی درک کنم

2707

از تو خداحافظی کردم قرار نبود دیگه همو‌ ببینیم سوار تاکسی شدم تاکسی از میدون انقلاب پیچید سمت فردوسی ضبط ماشین روشن بود و‌ مرجان کویر دل می خوند همونجا دلم ریخت و فهمیدم عاشقت شدم 

2706

تو قالب پلاستیکی بستنی درست کردم خدا خدای مستون بیژن مرتضوی گوش میدم و تخته نرد بازی می کنم 

درسته بستنیام به شیرینی اون روزا نبود تخته هم مجازیه و با پدرم نیست خدا خدای مستون هم داره حالمو بهم می زنه ولی یکم حس تابستونای قدیم زنده شد و حالم عوض شد

2705

تو سفر با صدای گنجشک ها و‌هدهد بیدار می شدم صبحونه می خوردم مرغها را بیرون می کردم و براشون علف می ریختم سوار دوچرخه می شدم و می رفتم تا بهشت 

اون وقت امروز از ۷ و نیم که بیدار شدم تا الان تنها کار مفیدم خرید آنلاین بوده  و فرندز دیدن 

به خاطر رژیم فستینگ حتی صبحونه هم نخوردم  

 آخه اینم شد زندگی؟

2704

کاش می دونستی الان چقدر بهت نیاز دارم 

2703

چطور میشه که از اون حال خوب و پرانرژی می رسم به این پریشانی و افسردگی 

2702

امروز حال روحی ام از جسمی ام بدتره و شدیدا نیاز دارم یکی بهم محبت کنه

2701

داغانم

2700

سفر عاشق ترم کرد

2699

آخر این سردرد های قبل پرپریت منو می کشه

2699

خاله مریم

2698

اینقدر خونه نبودم که یادم رفته بود لیوانام تو کدوم کابینته

2697

قرار بود تو این سفر فکرای جدی کنم کتاب بخونم فیلم ببینم گوشی را مرتب کنم زبان بخونم کارهای سال آینده را شروع کنم و کلی برنامه ریزی های دیگه 

ولی بدون هیچ استرسی همه ی کارها را موکول کردم به زمان برگشتن به تهران و در این مدت گشتم و راه رفتم و به عشقم فکرکردم

2696

آخرین تانگو در پاریس 

شک داشتم  دیدم یا ندیدم ولی قبل مسافرت وقت نداشتم فکر کنم و فقط دانلود کردم و الان که باز کردم تازه یادم اومد که ای داد 

2695

باید درطول سفر به یک موضوع جدی فکر کنم و لازم شد خودمو تنبیه کنم چون حس می کنم این مدت که از نظر روحی شرایط خوبی نداشتم دوباره تو بعضی افکار و احساسات زیاده روی کردم با اینکه نتیجه اش را خوب می دونم

2694

نامه های عاشقانه یک پیامبر

جبران خلیل جبران