دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

آخرین بار کی ارامش کامل داشتم؟

کی می تونستم بگم الان همه چی خوبه هیچی نگرانم نمی کنه هیچ کار عقب مانده ای ندارم هیچ استرسی برای آینده ندارم به همه چی امیدوارم همه چی داره خوب پیش میره 

شاید یه روزهایی از کودکی این آرامشه یوده ولی مطمئنم تا مرگ دیگه تجربه نمی کنم  

هی میگم بدتر از این نمیشه و همچنان بدتر میشه 

خوشا فریاد زیر آب 

حس بین خواهر برادر چه جوریه 

چقدر حیف هیچ وقت همچین حسی را تجربه نمی کنم 

شاید حس هایی تجربه کردم  که همونقدر پاک و بزرگ بوده  ولی نمی دونستم معادله همونه 


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یه فیلم می بینم از ماجراهای این روزا

یکی داره کتک می خوره و چند تا خانم مسن سعی می کنند نجاتش بدن  ولی نمی تونند 

یه فیلم با کلی جیغ و داد و زخم و رنج و بغض 

فیلم تموم میشه و پست بعدی توییتر یه تبلیغه که خانم تو ساحل نشسته و کتاب می خونه و تو پس زمینه تصویر یه بچه داره با پدرش آب بازی می کنه و همه چی آرومه 

با بغض توییتر را می بندم 

این دنیا یک زندگی آروم به ما بدهکاره

همه چی یه جوریه انگار نه انگار دیروز چه خبر بود 

و حالم داره بهم می خوره از این سرگیجه

بازم یه فیلم شوم دیگه و یک گربه بی خبر 

و حسرت من برای گربه بودن 

باید به یکی می گفتم حالم در چه حد بده و گفتم 

می دونم میگه برو مشاوره و این حرفا با اینکه می دونه اهلش نیستم 

شایدم بذاره به حساب چس ناله ولی باید به یکی می گفتم چی تو سرم می گذره 

نباید با این حال بدی که دارم اینقدر درباره نیکا می خوندم 

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چند روزه صبحها یه پرنده ی خوش آواز تو درخت چنار می خونه 

دیروز دیدم سر کوچه زدن یه مرغ عشق گم شده از یابنده تقاضا می شود..

برم بهشون بگم پرندشون صبح به صبح چه حالی خوبی بهم میده

صبح رادیو تاکسی روشن بود خانم مجری می گفت دخترهایی که حجاب را رعایت نمی کنند اتفاقا حرف شنوی خوب و پذیرش بالایی دارند بعد هم صدای یک خانم روان شناس را پخش کردند که تایید کنه ولی خوشبختانه سرو صدای خیابون و ترافیک نذاشت زر زر روان شناس را بشنومم 

دیرم شده بود با عجله در حیاط را باز کردم و رفتم تو کوچه 

صدای موتور شنیدم و مثل همیشه احساس خطر کردم نگاهش کردم از این موتور بزرگها بود و موتور سوار یه پسر جوون بود که شلوار سبز ارتشی پوشیده بود یا تی شرت مشکی 

به خاظر موتورش و رنگ شلوارش نسبت بهش حساس شدم و زل زدم بهش اونم متوجه نگاهم شد و همین جوری که گاز می داد با نیشخند نگاه کرد ولی سرعتش زیاد بود و ندید که دارم بهش میگم کثافت عوضی 

من حتی دلم برای آدمای طرف مقابل هم می سوزه 

آدم هایی که بدون لج کردن به حرفشون گوش دادم خیلی کم بودند 

رفتن جسد بچه شون را تحویل بگیرند 

مادر جیغ می زنه 

یه گربه بی تفاوت  سلانه سلانه از جلو دوربین رد میشه و با تمام وجودم دلم می خواد جای اون گربه باشم

از نشونه های رسیدن پاییز اینکه دارم وضعیت سفید می بینم

« با من باش با هر کس دیگه می خوای باش می خوای نباش »

قانون روابط امروزی

کسی که زورش میومد جواب پیام بده حالا صبح به صبح میاد صبح بخیر میگه و سلام احوال می کنه یادم میاد قبلا هم همین کارو می کرد که آخر بهش گفتم صبح بخیر تو گروه عمه هام هست خاصیت دیگه ای نداری و برو به جهنم ولی الان حوصله همینقدر دعوا هم ندارم چیکارش دارم بذار هر روز بگه روزت نیکو 

مرتیکه اسکل

یارو یه عکس مربوط به کارش فرستاده و میگه حمایت کنید و استوری کنید میگم من تو شهر شما نیستم میگه همه جا می فرستیم گفتم باشه 

خب دلم نمیومد دلشو بشکنم

 همه فالورام را هاید کردم و فقط خودش استوری را می دید و عکس را استوری کردم 

طفلک دید و لایک هم کرد 

خب مرد حسابی نصف اینستاگرام من خانمهای بالا پنجاه سالند که مهمترین کارشون ختم یا علی گرفتن تو گروه فامیلیه آخه کارت خوان سیار به چه کارشون میاد

بعضیا نوشتن پدر یکی از پسرها را بغل کرده بوده بعضیا نوشتن دو تا برادر همدیگه را بغل کرده بودند و نوشتن پس حتما بعد ریختن متروپل زنده بودندو همه این حرفها میشه کابوس این روزامون

مامان از مراسم سالگرد ...تعریف می کرد و گفت تو که نیومدی بعد یهو شروع کرد به صحبت درباره پسر فلانی 

باید بهش می گفتم دقیقا به همین دلیل نیومدم

دختر خاله ام ویدئوی که نوه ی عمه ی پدرم گذاشته را لایک کرده و مغزم سوت کشید وقتی فهمیدم اینا همدیگه رو فالو می کنند

 دارم فکر می کنم این دو نفر کلا چند بار تا حالا همدیگه رو دیدند 

 آخرین بار که دیدند حدودا ۲۰ سال پیش  و در یک مجلس ختم بوده و اون موقع دخترخاله ی من  یه بچه ده دوازده ساله بوده و  نوه ی عمه ی پدرم  یه خانم جوون بوده که یه بچه ی کوچیک زرزرو داشته و احتمالا نگاه هم بهم نکردند و خلاصه ارتباط بی ربط فامیلهای ما در اینستاگرام روز به روز گسترده تر و ترسناکتر میشه

عینک نزدم چشمام خوب نمی بینه گریه هم می کنم بدتر

 ناخنامو کوتاه کردم سایز انگشتام از دستم رفته و هر چی می نویسم پر اشتباه تایپیه تنها موضوع خوشحال کننده اینه که مژه هامو برداشتم و میتونم راحت گریه کنم 

و هیچ وقت هیچ اتفاقی را جدی نگرفتم و زندگی هم تا تونسته باهام شوخی کرده 

همساده شورتیمون اگه از این خونه بره افسردگی شورتی می گیرم از بس  شورتهاشو لب پنجره دیدم 

خب کثافت چرا همه باید شورت های ردیف شده تو رو ببینند 

رنگ های امروز سرخابی،قرمز،سبز همشون هم از این جینی پونزده تومنیا 

آدامس موزی هایی که ۲۵ مهر گم شده بود هفته پیش زیر مبل ها پیدا شد 

شلخته ام که این همه وقت زیر مبل را جارو نکردم؟

زن سعدی ام که فرصت نمی کنم به زندگی ام برسم؟

جوون عزیزم و حاضر نیستم کار سنگین بکنم؟

اصلا همش هستم مهم اینه خوشم با خودم

اون که هیچ وقت واقعی دل نبسته بود
منم که بسته بودم خیلی وقته رها کردم ولی این تکنولوژی نکبت لج کرده هر چی شماره را پاک می کنم دوباره میاره و من لج باز ترم

از وقتی دیدم یکی از مسئولین یکی از مهمترین کتابخانه های ایران  اونجوری دود قلیون را از دماغش میده بیرون  توقعم نسبت به خیلیا کمتر شده 

مملکت دوزاری 

فال این هفته میگه

«از دوستی مدتهاست بی خبرید اما مدام به او فکر می کنید، بیش از این وقت تلف نکنید با او تماس بگیرید او هم منتظر تماس شماست»

 ولی مغزم میگه به اعصابت گند نزن 



به اینا میگم با اونام 

به اونا میگم با اینام 

و از دست همه راحتم


طبق یک مقاله پزشکی خوردن هر هات داگ ۳۶ دقیقه از عمر ما را کم می کند 

پس هفته ای یک عدد هات داگ در سال ۲۸ ساعت از عمر ما کم می کند که خیلی کمتر از چیزی است که فکر می کردم 

ولی هیچ مقاله ای نمیگه لذت خوردن همون هات داگ چقدر به عمر اضافه می کنه و غصه خوردن کاهو کرفس و بروکلی چقدر از عمر کم می کنه 

اصلا وقتی من پیر شدم خودم حاضرم این ۲۸ ساعت هایی که هر سال قراره از دست بدم را دو دستی تقدیم عزرائیل کنم و خلاص بشم

خلاصه که هر کی یه روضه ای می خونه تا خوشی های این دنیا را زهرمار ما کنه 

 حتی اکبرجوجه هم زورش بهم نرسید 

همش میرم اون آهنگ افغانی که فرستاده را می بینم و بیشتر از ابراز علاقه اش عقم می گیره 

این دنیا که نفهمیدم ولی امیدوارم در دنیایی دیگر به جواب این سوال برسم که چرا کسی که دوستم نداشت را دوست داشتم و چرا کسانی که دوستم داشتند حالم را بهم می زدند و چرا هر کی دوستم داره اینقدر پیگیر و ول نکنه 

کجای کار من یا این دنیا ایراد داشت که این سرنوشتم بود 

من اگر تا ۷۰ سالگی هم سرحال بمونم فکر کنم کافی باشه بعد اون دیگه میرم خانه سالمندان ولی تا اون موقع بیست و چند سال مونده و تو این سالهای باقیمانده با فرض اینکه زنده باشم و همین جوری سر حال بمونم که فرض محاله و سالی دو سه تا مسافرت توپ بتونم برم نهایتا ۴۰-۵۰ تا سفر دیگه بتونم برم و این خیلی کمه خیلی کم 

تور قبلی یه آقایی همسفرمون بود تقریبا چهل ساله با موهای کم پشت نا مرتب انگار بیدار شده بود شونه نکرده بود .خیلی اتو کشیده نبود  و تیپ ساده مردونه داشت

تمام اون چند ساعت با هیچکس حرف نزد 

الان یه تور دیگه عکساشون را گذاشته همون آقا با همون تیپ یکم دورتر از جمع تو عکسها مشخصه 

حتما تنهاست حتما ارتباط گرفتن براش سخته شاید خجالتیه 

داستان ساختن من شروع شد 

کاش تو همین تورها بختش باز بشه و تو عکسای بعدی کنار یه دختر باشه

اون همکارمون که خانمش توپولی و خوشگل بود و اینم مثلا عاشق زنش بود امروز تو باغ سپهسالار داشت برای یه دختر جوون کفش می خرید.

شاید همسرش را طلاق داده  


یه جوری غیب میشن آدم نمی فهمه از کرونا مردن یا ازدواج کردن

میگه ناراحتم تو نمیذاری از ... شکایت کنم می بینی چه اتفاقی برای من افتاده ولی اکی هستی 

گفتم چی میگی تو ، دیروز اومدم خونه گریه کردم 

در حالی که اومده بودم خونه فقط به آلبالوپلویی که نشد بخورم فکر می کردم 

خب من که دعوا را ندیدم ولی اسم آلبالوپلو را تو منو دیدم 

همینقدر شکمو و بی تفاوت 

هر استوری می ذاشتم میومد زبون می ریخت منم وسط دایرکت دادناش یه عکس زشت از خودم گذاشتم وقتی دید هم سن مامانشم نوشت سلامت باشید و چند تا گل هم فرستاد و دیگه لال شد 

می پرسه کی بر می گردی و یادم میفته تو اون شهر خاکستری هم دلخوشی هایی دارم و باید از این بهشت دل بکنم