دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

دلم خواست

مجبور نیستید بخوانید

1905

همین اول صبح حالم داشت بد میشد و یه عالمه غصه میخواست بریزه تو دلم ولی صدای نماز خوندن مامانم آرومم کرد 

و یادم آورد که خیلی چیزا دارم که باید قدرشون را بدونم

 بیخیال نداشته ها

1904

سالها بود که همسایه مادربزرگ را ندیده بودم 

چشمهای پیرزن کمسو شده و اول منو نشناخت وقتی مادرم منو به اسم صدا زد و گفت ساکهای عموقزی را کمکش ببر منو شناخت

زمان بچگی با یکی از دخترهاش که الان ام اس داره هم بازی بودیم

پیرزن کلی دعا کرد ازم پرسید ازدواج کردی گفتم بله گفت ننه الهی خوشبخت باشی همیشه 

سریع خداحافظی کردم تا اشکامو نبینه 

1903

زندگی در شهر کوچک مشغولیات خودش را داره 

اینقدر کار داشتم و مشغول بودم که هیچ وقتی تلف نکردم و به هیچی فکر نکردم 

 شبها از خستگی بیهوش شدم و صبح زودبا کلی کار روز را شروع کردم 

روز هشتم

1902

پدر و مادرم بدون اینکه نظرم را بپرسند به جواد نه گفتند چون تحصیلاتش پایین بودو من با یک دیوانه تحصیل کرده ازدواج کردم

1901

از خودم راضیم

1900

مرسی که هستی

1899

آهنگ "دستهای تو "داریوش را گوش میدم و به پروفایلها نگاه میکنم فقط با عکس یه نفر قلبم تند میشه 

1898

دیروز سرماخوردگی خیلی اذیتم کرد 

امروزم نمیخوام خودمو زیاد اذیت کنم ولی اگه کارام تموم بشه استرسم کمتر میشه 

ببینم تا شب چه میکنم

1897

اشرف افغان و نادر شاه افشار در مورچه خورت مقابل هم قرار میگیرند

1896

آخرین روزی که اومده بود  مدرسه خوشحال بود

صبح زود از مشهد برگشته بودند با پدر و مادرش خداحافظی کرده بود و اومده بود مدرسه

امروزکه اومده مدرسه دیگه پدر نداره و کز کرده نشسته اینجا

1895

21 روز اتلاف وقت خوب پیش نمیره ولی بدم نیست

دیروز تو مدرسه کتابی که میلاد آورده بود درباره تاریخ افغانستان را خوندم بعد هم که تهرانگردی و عصر هم تا شب مهمون بازی داشتیم و تقریبا کار دیگه ای نمیشد کرد 

از صبح هم دارم عکسامو دسته بندی میکنم

روز دوم

1894

صبح که صورت پف کرده ام را دیدم فک کردم آلو اسفناج دیشب بهم نساخته

عطسه ها که شروع شد گفتم امان از این حساسیت فصلی 

و حالا که گلو درد هم گرفتم فهمیدم سرما خوردم و حوصله دارو خوردن هم ندارم فردا خودمو میبندم به دمنوش پونه 

پیاده روی امروز عالی بود از پل ری تا خیابون امیر کبیر 

از باغ سپهسالار تا لاله زار و منوچهری و نوفل لوشاتو و جمهوری 

بعدم مثل  خرس گرسنه رسیدم خونه و تا همین چند دقیقه پیش در حال خوردن بودم و وزن اضافه شد که کم نشد 

ولی حالم خوب شد 

مدرسه ژاندارک متواضع و باوقار  اون گوشه نشسته بود

سردر کوچه زواریان لاله زار چه دلبریها که  نکرد 

دوستهای امروزم باشکوه بودند

1894

لطفعلی خان در دوره صفوی سردار مشهوری بوده و درکرمان  مقابل محمود افغان جنگیده 

چقدر تاریخ ایران پیچیده است

1893

دیروز تا 6 عصر فقط خوردم و خوابیدم و بعد از مدتها چند ساعتی تلویزیون دیدم

با سریال در پناه تو رفتم به زمان جوونی و شباهتم با خانم افشار که تو دانشگاه برام دردسر شده بود 

اون موقع فکر میکردم حتما در آینده یکی مثل محمد عاشقم میشه !

وخبر نداشتم که فقط ازدواجم با یه دیوونه شبیه داستان سریال میشه

6 به بعد همه چی خوب پیش رفت و همه کارها انجام شد

ولی بی حوصلگیم همچنان برقرار بود 

امروز به تلخی دیروز نیستم 

پیاده روی صبح سرحالم کرده

روز اول 

1892

این همونه که به پسر عموی عاشقش نه گفت و بدبختش کرد 

ببین خودش به چه روزی افتاده

1891

برام فرقی نمیکنه تو ناراحتی یا خوشحال ولی خودم خوشحالم که گردو کنارمه

1890

بازی که تو گوشی داشتم باز نمیشه حوصله دانلود بازی جدید ندارم 

آدامس هم ندارم 

به شدت دلم سیگار میخواد

1889

21 روز اتلاف وقت را دوباره شروع میکنم از همین امروز

تعطیلات عید بهترین وقت برای اتلاف کردن یا نکردن وقته

روز اول

1888

به خواهر کوچیکه میگم تو هم موهاتو تیره تر کن میگه تو  میخوای سنت کمتربه نظر بیاد من که برام مهم نیست

1887

الان یادم افتاد که امروز روز بیست و یکم هست 

نتیجه خوب بود

ولی تجربه نشون داده بعضی از عادتهای من 21 روز که هیچ بعد از 21 سال هم ترک نمیشه

10 روز روزه افکار منفی هم که دیروز تموم شد و نتیجه اون خیلی بهتره  چون میدونم در شرایط عادی برنمیگرده مگه پریود باشم یا خبری ,عکسی,پیامی برسه و دوباره همه چی را یادآوریم کنه

روز بیست و یکم

1886

دو تا عکس فرستاد گفتم قشنگه بازم فرستادبعد آی دی تلگرامشو داد گفت اونجا راحت تر میشه حرف زد گفتم حرفی نداریم بزنیم برای تبادل عکس همین جا خوبه تلگرام لازم نیست

عکس بلیط سفرشو گذاشته خانمش کامنت داده عزیزم منتظرتم اینم نوشته فدات بشم 

1885

میگفت بی بی زیبا وقتی بچه بوده از بس گریه کرده چشمش کور شده 

حالا منم از بس گریه کردم دارم کور میشم

همه چیو تار میبینم مثل وقتایی که خوابم میاد 

 مثل اینکه این چشمهای عقابی بالاخره ضعیف شدند

1884

دیروز معمولی بود 

صبح رفتم أرایشگاه خوشگل کردم

ظهر آهنگ ye del mira دانلود کردم

تنها آهنگ هندی که دوست داشتم 

دوست داشتن در حدی که یه شبانه روز میتونم گوش بدم

عصر فیلم آواز زیر باران را بالاخره دیدم 

ولی در کل دیروز بیشتر میرفتم تو فکر

 شبم که با یه دوست دردل میکردم دوباره اشکم در اومد

در مورد آقایون یکمی حال و احوالم خطرناک شده  اصلا حوصله شون را ندارم و  احساسشون هم دیگه اصلا برام مهم نیست چون فکر میکنم ندارند

 البته مثل همیشه یک نفر این وسط استثناست ولی حتی از شدت استثنا بودن اونم کم شده 

مگه  چقدر برام وقت گذاشته چقدر سعی کرده  تنهاییمو پر کنه 

چقدر احساسم را فهمیده 

عشق کیلو چند تا کی میخوام به این حماقت ادامه بدم

چرا باید خودم را محدود کنم چرا باید تنها بمونم 

اون پسر  هزار مدل زبون میریزه که یه بار باهاش برم بیرون اون وقت من این گوشه نشستم به یه عکس زل زدم و منتظر یه سلامم 

یه روز مسخره دیگه که حتی حوصله خودمم ندارم 

1883

خبر خوب

دستش حلقه نیست

خبر بد

دستش حلقه نیست

1882

یک روز پر مشغله

خیلی خسته ام ولی حالم خوبه چون وقت نکردم به هیچی فکر کنم 

دوباره چشمم به عدد 63 ترازو روشن شد اگه بتونم تا یک هفته دیگه 62 کنم خوب میشه

هنوز اونجوری که دلم میخواد نتونستم تو اسفند تهرانگردی کنم 

از شنبه شروع میکنم 

پیام داده میگه تو عید تور تهرانگردی  بزار 

یعنی برای سر حرف باز کردن چقدر فکر میکنه این بشر!

فکر کنم باید برای اینم سن و سال را اعلام کنم 

روز نوزدهم

1881

گفتم تغییر کردی دلم نیومد بگم ضعیف تر شدی 

 عکستو نگاه میکنم و به خودم میپیچم 

چرا هیچ کاری نمیتونم بکنم

1880

چی میشد اگه میشد

1879

که هستم من آن تک درختی

که در پای طوفان نشسته

غم شاخه های وجودش

ز خشم طبیعت شکسته

محسن نامجو

1878

همین کله سحری" دل ای دل"گذاشتم و فاز شاد برداشتم

دیروز با تمام تلخیش بدون هیچ تلاشی برای خوب کردن روزم به خوبی طی شد

روزای بی احساس را زیاد دوست ندارم عادت کردم هیجان داشته باشم قلبم تند بزنه چه برای غم و غصه چه از خوشحالی و عشق خب اینم یه جور بیماریه

دیشب یه خواب دیدم که یکی تو خوابم بوده و حالا میخواد یادم بیاد ولی حوصلشو ندارم

 هر کی بوده و خوابه هر چی بوده چیکارش کنم

آخ آخ رفت رو شماعی زاده جای ممسی خالی!

دیشب با گردو یک نتیجه مهم از زندگی گرفتیم 

زنی مثل من شاید بتونه دوست و هم صحبت و رفیق خوبی باشه. ولی برای همسری مناسب نبودم و نیستم و کاش گردو ازم یاد نگیره

 برای مرد به معنای گند ایرانی باید خانم قری باشی تا همسر مناسب باشی و چقدر خوشحالم که همسر مناسبی نیستم 

الان دغدغه من اینه قبل اینکه اون خونه خرابه را بکوبند ازش عکس بگیرم و دغدغه دختر عمه ام اینه که برسه شیرینی عیدش را بپزه 

خب چرا انتظار دارم زندگیمون شبیه باشه 

هر زنی حتی من توانایی پخت و پز و شست و شو و بدوز و بباف را داره ولی آیا هر زنی میتونه مثل من دیوانه باشه؟

هر وقت خواستم از خودم دور بشم نتیجه خیلی بد بوده خیلی بد 

سن و سال هم نتونسته زیاد تغییرم بده و فقط ریشتر دیوانگیم کمتر شده 

راه رونده در اسفند روز هجدهم را شروع میکند با کلی عشق و احساس خوب

" من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگیم می فهمد"

1877

از اینکه مامانم با هر کسی که بچه طلاق گرفته داره همذات پنداری میکنه بدم میاد

چرا زندگی من با زندگی اون پسرک معتاد باید مقایسه بشه یا زندگی  اونی که به خاطر هوس بازیش  زنش طلاق گرفت و رفت چه شباهتی به زندگی من داره 

1876

تو این هوای بارونی و روز غمگین چطور آهنگ شاد گوش بدم 

صبح خبر فوت پدر یکی از بچه های کلاس اومد 

یک ساعت دیگه باید مجلس ختم یکی از فامیل برم 

صبح با دوستی که پدرش را از دست داده حرف زدم

دلتنگی و غصه خودمم که داره بیداد میکنه

 فکر منفی نه ولی دوست دارم امروز تو حال خودم باشم و هر حالی که دلم خواست بگیرم

روز هفدهم

روز هفتم

1875

کلاس چهارم یا پنجم بودم با دوستم از مدرسه میرفتیم خونه

یکی اومد با دست یا پا زد به باسنم برگشتم دیدم پسر فلانی داره فرار میکنه همونایی که بیست چهار ساعته تو مسجد بودند.یه بلوز سبز فیروزه ای پوشیده بود

ظهر که خوابیده بودیم میترسیدم و احساس میکردم تو هال یکی هست و داره با اون سیم مهتابی که آویزون بود بازی میکنه

رو بالشی مون همون رنگی بود و تا مدتها ازشون متنفر بودم 

از اون پسر و خانواده اش و م...دی ها هم متنفر شدم

1874

تلگرام و اینستاگرام و توییتر را بالا پایین کردم و خبری نبود

از تو کوچه صدای دزدگیر اومد رفتم سر پنجره که وسط این بیخوابی حداقل دزد بگیرم که اونجا هم خبری نبود

فقط صدای بارون دلخوشی این شب زنده داری شده

از اون شبا بود که از خستگی خوابم نبرد 

1873

به پروفایلت که نگاه میکنم دوست دارم آهنگ یاروم یاروم میلاد درخشانی را گوش بدم 

البته الان که "ای قشنگ تر از پریا" گوش میدم و وبلاگ مینویسم ولی از این به بعدموسیقی متن پروفایلت یاروم یاروم باشه

 اسم سرخ پوستیت  هم" کم حرف دوست داشتنی" باشه

1872

راه رونده در اسفند 

اسم سرخ پوستی من باید این باشه 

پیاده روی های اسفند و فکر کردن و نگاه کردن به آسمون و درختها و در و دیوار شهر و مردم و  خلاصه خستگی های اسفند را دوست دارم

فکرهای ناراحت کننده میاد و زود میره و یه وقتایی هم میشه بغض و چند قطره اشک 

ولی گوش شیطون کر و چشم حسودها کور و بزنم به تخته و بقیه این حرفها حالم خیلی بهتره 

قرار نیست هر روز تو دلم عروسی باشه و از شدت عشق پروازکنم همین که بتونم زندگی معمولی خودم و گردو را اداره کنم راضی هستم حالا یه روزایی هم خیلی سرخوش و شنگول باشم چه بهتر

خریدها داره تموم میشه و چند تا کار کوچیک برای عید مونده که تا جمعه باید تموم کنم و بعد فقط راه رفتن و عکس گرفتن و کیف کردن

نوشته حتی آهنگی که گوش میدید حالتون را جذب میکنه پس غمگین گوش ندید و نتیجه این شده که این وقت شب  دارم شهرام شب پره گوش میدم 

روی اسم سرخپوستیم باید بیشتر فکر کنم

کف پاهام درد میکنه از این همه راه رفتن و زندگی یعنی همین

روز شانزدهم 

روز ششم روزه


1871

حوصله نوشتن ندارم

روز پانزدهم

1870

امروز وقتی پشت تلفن فوت پدرش را تسلیت میگفتم هردو نیاز داشتیم همدیگرو بغل کنیم و تمام غم این دنیا را اشک بریزیم

1869

امشب دلتنگی داره بیداد میکنه 

خاطرات را مرور میکنم و دلم برات پر میکشه 

چقدر بهت محتاجم

1868

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

1867

امروز خیلی خوب نبود  فکرم درگیر چرت و پرت بود مثلا وقتی میخواستم هفت سین را بچینم یادم افتاد که دو نفر باید سالشون را تنهایی تحویل کنند یکیشون چقدر برام عزیزه و از یکیشون چقدر متنفرم ولی برای تنهایی هر دو غصه  میخورم 

خدایا چرا این دنیا اینجوریه 

عصر برای ....پیام دادم و.... و حالم بهتر شد

فیلم باغ سنگی را دیدم 

این مدل فیلم دیدن هم برنامه جدیدم شده و فکر کنم طبق معمول از حد بگذرونم که البته ایرادی هم نداره

روز چهاردهم و روز چهارم روزه