سرعت عملم کم شده
وقتایی که ناراحتم بدنم سست میشه و نمی تونم تغییر وضعیت بدم و می تونم ساعتها به سقف زل بزنم
نه به گذشته زیاد فکر می کنم نه آینده حالم که ....
خلوتم را بیشتر از قبل دوست دارم
علاقه ام به بچه ها بیشتر شده
...
شکمو شدم
حوصله جنگیدن ندارم
این لیست به روز میشه
همه چی دست به دست هم داده که بیشتر حالم گرفته بشه و من همچنان مقاومت می کنم
دلم می خواد دوباره سال بلوا بخونم به اون غم نیاز دارم
این دفعه هرچقدر هم هوا آلوده باشه نگران سلامتم نیستم
فوقش می میرم خب مگه جور دیگه نمی میرم
زودتر می میرم؟من که خودم می خواستم این کارو بکنم
پس تعطیلی را خوش می گذرونم
داستانهای مایروویتز
Like a flower bending in the breeze
Bend with me, sway with ease
When we dance you have a way with me
همچون یک گل که با وزش نسیم خم میشود
با من خم شو، و به آرامی برقص
وقتی میرقصیم بخوبی با حرکاتم هماهنگی
با من بمان، و با من برقص
میگه جمعه تولدشه و داره شماره بچه ها را میگیره که دعوت کنه
ازش می پرسم تولدت کجاست خونه بابات یا مامانت میگه خونه ی بابام ولی مامانم هم میاد و هر دو از ذوق سفت همدیگرو بغل می کنیم
اینکه در اوج ناامیدی و بی حوصلگی اسم مستجاب را سرچ کردم و تو یه وبلاگ یه متن سخنرانی ازش خوندم درباره چرایی علم عجیب نیست چون این منم با کلی کارای عجیب و بی دلیل
ولی اینکه بالاخره 4 جمله از حرفهای مستجاب را فهمیدم عجیبه که البته حرفها نقل قول شده بود و اززبان کسی دیگه قابل فهم بودند
از اون متن بلند هم فقط چند تا جمله خوندم
حالا که به مرگ فکر می کنم 80 درصد ناراحتیام دیگه برام مهم نیستند یعنی 80 درصد امید به زندگی پیدا کردم
پس چی این وسط اشتباهه
هیچ وقت مثل امروز مطمئن نبودم که دیگه اضافه کار نمی کنم ولی بعد یه تماس تلفنی و به فاصله 4 ساعت حرفم را پس می گیرم و مطمئنم که سال بعد هم اضافه کاری خواهم داشت
موقعیت صندلی و میز و حال نزار من شده عین عاقبت نقد و نسیه
پادکست بی پلاس 22:کار عمیق
روزی روزگاری هالیوود
بین دخترای فامیل یه رقابت پنهان بودبرای انتخاب همسر :
شغل دولتی داشته باشه
از کدوم فامیل و خانواده است
مدرک چی داره
داشتن خونه
داشتن ماشین
قد بلند باشه
کله کچل نباشه
تو مهمونیای شلوغ خونه عمورضا خوش برخورد باشه
مادرش با کمالات باشه و به هر مناسبت کادو بیاره
باباش خسیس نباشه
کدوم تالار عروسی می گیره
جهاز چیا میاره
روز جهاز برون مادرش چه برخوردی می کنه
چند نفر همراه عروس میرن آرایشگاه
باباش پاتختی کادو چی میده
خونه اش را بزرگتر می کنه
میره محل بهتر
مدل ماشینشو ببره بالا
یه خونه دیگه بخره
مادرزن پدرزنش را تحویل میگیره
و کلی ویژگی های خاله زنکی دیگه
و البته زیبایی مرد معیار مهمی نبودوگرنه دامادها یکی بعد از دیگری اینقدر زشت نبودند
مقاومت منم فایده نداشت و بدون اینکه بخوام درگیر این بازی شده بودم و برای تحمل اون زندگی کوفتی هر روز می شمردم ببینم چند امتیاز عقب یا جلو افتادم
تا اینکه تحملم تموم شد و این بازی مسخره را واگذار کردم و شدم یه هویت مستقل با کلی امتیاز مخصوص خودم
الان خوبی یا ایرادهای تک تک اون دامادهای امتیاز بالا مشخص شده و هرکدوم کلی ایراد دارند با چندتایی ویژگی خوب
کم کم دارند پیر و بازنشسته میشن و مایه عذاب همسر و بچه ها
مادرزنهاشون که خاله عمه هام هستند دیگه ظاهرسازی نمی کنند وگهگاهی بدیشونو تعریف میکنند
مطمئنم هیچ کدومشون عشق را تجربه نکردند حتی اون دو تا که وقتایی که میریم باغ مثل دوران نامزد بازیا یواشکی میرن قدم میزنند و با شناختی که ازشون دارم میدونم نصف حرفاشون غیبت دیگرانه
این وسط چند تایی هم هستند که نه عشق را تجربه کردند نه پول نه اخلاق خوب ولی به هر دلیلی ادامه میدن
پس کی برد این وسط؟
یه داستان بود تو یکی از کتابهای بچگیام
داستان پسری که میره دنبال خوشبختی و درست زمانی می فهمه به خوشبختی رسیده که خوشبختی را از دست داده
و این داستان شده استرس همه ی این سالهام که نکنه خوشبختم و هنوز نفهمیدم و الان در بدترین حالت این استرسم
عجیب بود ولی نزدیک 20 روز بود گریه نکرده بودم و همه غم و عصبانیت این روزا را قورت داده بودم و شده بود خستگی, بیماری ,ضعف ,کابوس های شبانه و ....
ولی امروز بغضم ترکید و های های گریه کردم با عکس نوزادی که کنار خیابون رها شده بود و از سرما دستاش کبود شده بود
بسه دیگه بسه
روز اول که با لهجه گفت تازه از افغانستان اومده نگران شدم که امسال با این بچه چه کنم
در جلسه ی مادرها مامانش عادی حرف می زد و گفت خودش ایران بدنیا اومده وبزرگ شده و خیالم راحت شد
از تلاشی که می کرد برای ارتباط با بچه ها خوشحالم وحرف زدنش خیلی بهتر شده
قرآن خوندش هم خیلی دوست دارم تند و صحیح و با لهجه
بعد تعطیلات آلودگی برگه های ریاضی را با عجله و بی دقت صحیح کردم و به اسم بچه ها توجه نمی کردم فرداش نامه ی مادرش را داد بخونم
مادرش نوشته بود که آرزو سوال 8 را با لهجه نوشته و شما غلط گرفتید اول تعجب کردم و پیش خودم گفتم لهجه چه ربطی به ریاضی داره ولی وقتی برگه را نگاه کردم دیدم بچه به جای سیصد نوشته سه صد و منم غلط گرفتم
گفتم خودت که دیدی چقدر تند تند برگه هاتونو صحیح کردم و تیک صحیح را زدم
هر دو خندیدیم
دفترشو گرفت جلو صورتش که خنده اش معلوم نشه
لیست soundcloud م را نگاه کردم که از چند سال پیش آپدیت نشده
چقدر روزگارم سیاه بوده دلم برای خودم سوخت
چرا الان شاکرترین انسان روی زمین نیستم خودمم نمی دونم