پدرش شاعر بود
با همسرش بعد یا قبل فوت پدر اشعار را در یک کتاب جمع کردند و چاپ کردند و اسم هردوشون به عنوان گردآورنده رو کتاب نوشته شده
همسرش بهش خیانت کرد و جدا شدند ولی برای همیشه اسمش رو کتاب پدر شوهر سابق موند
خدا منو ببخشه ولی هربار یادم میفته کلی می خندم
نمیدونم افسرده ام یا با خودم لج کردم یا فقط خسته و بی حالم
به هرحال امروز مناسب ترین روز بود برای رفتن به جایی که دوست دارم تصمیمش هم داشتم ولی نمیرم
امروز و این بهار را با خودم و تو خونه خلوت میکنم با کارهایی که دوست دارم که این هم یه جور استفاده از بهاره
دشت , کوه, دریا, جنگل, خیابون, پارک و پاساژ همه به اندازه کافی دیدم و نیازم به گشتن و دیدن خیلی کمتر شده دیگه میتونم جوردیگه آرامش بگیرم
امروز یاد دروازه تهرانِ اصفهان افتاده بودم و عجیبه که دروازه تهران تو رو یادم می ندازه!
چرا؟خودمم نمیدونم
یه دختر بچه 10 ساله بودم از تو جامدادی ببری خودم مداد سیاهم را در میاوردم و تند تند محیط مساحت ها را حساب میکردم
گوشش را پشت در گذاشت صدای خر و پف ملک آرا مثل خرناس خرس خونسار از پشت دریچه آهنی می آمد و میان دیوارهای خالی و سقف سرداب می پیچید
داستان جاوید
اسماعیل فصیح
گفت:«اگر دوزخ مرا بخشند هرگز هیچ عاشق را نسوزم ، از بهر آنکه عشقْ ، خود ، او را صد بار سوخته است». سائلی گفت:« اگر آن عاشق را جُرم بسیار بُوَد ، او را نسوزی؟» گفت:«نِیْ که آن جُرم به اختیار نبوده باشد،که کار عاشقان اضطراری بُوَد نه اختیاری».
تذکره الاولیا
بعضی وقتا فکر میکردم این عشق اشتباهه یا توهم یا هر چیز دیگه که از وجودم دوره
ولی با اتفاقی که 28 اسفند 97 موقع پیاده روی افتاد و اون حس عجیب درونی که باعث شد دوباره با تمام وجود تو را از ابن دنیا بخوام دیگه هیچ جای شکی باقی نموند
پس برای همیشه می خوامت
"قلب تو شکل قلب من روح تو آشیونمه"
با دستای گِلی
با صورت آفتاب سوخته
با موهای آشفته
با چشمای اشکی
با لپای گلی از حموم در اومده
با چشای پف کرده اول صبح
با پریودی یواشکی
با صورت سرخ شده از خجالت
با دل پیچه بعد زردآلو خوردن
با پیشونی ورم کرده
با زانوی زخمی
آره منو تو همه حالتی دیده
و تمام این وقتامراقبم بوده و منو میخواسته
اون وقت امروز نگران بودم که آفتاب خورده تو صورتم و چشام جمع شده و منو زشت میبینه و نخواستم باور کنم هنوزنگاهش پر عشقه
چقدر حالم بده
آشوبم آرامشم تویی
نشستم پلی لیستمو بالا پایین میکنم چی گوش بدم بلکه سرحال بشم و در نهایت dudu تارکان را پلی میکنم و همین طوری که با حوله نشستم در بی حالترین ممکن گوشش میدم و به خودم و این زندگی و زمین و زمان فحش میدم
یه خواب خوبم دیشب دیدم که یه صحنه هاییش یادم میاد و بقیه اش یادم نیست و بدجور رفته رو اعصابم
در حال حاضر از همه آدمهای دنیا متنفرم و دلم فقط تنهایی و سفر میخواد
به سلامتی خوب دیرم شد پاشم برم
برنامه هفتگی میذارم برای تمرین برای یک عادت خوب یا ترک یه عادت بد
این هفته کم تر حرف میزنم و کمتر وقت میذارم برای تلگرام
این چند روز چقدر زود گذشت گاهی تلخ به خاطر مصیبت سیل گاهی شیرین به خاطر سیل عشقی که خودم را برده
چه خوبه که هستی
میخواستم یوگا کنم رفتم کتاب تمرینات را آوردم که با برنامه تمرین کنم. یه عکس داخل کتاب بودِ
عکسی از عروسیمون
من و تو زورکی لبخند زدیم و دسته گل قرمز را گرفتیم تو دستمون
خاطره ای از مسخره ترین روز زندگیم
قائدتا باید حالم بد میشد ولی نشد
فقط چند دقیقه نگاش کردم و به خوشگلی خودم ذوق کردم بعد فکر کردم تو رو قیچی کنم ولی پشیمون شدم
این عکس را نگه میدارم شاید روزی برای مرور خاطرات لازم شد
هرچند میدونم بالاخره پاره میشه توسط خودم یا گردو
بودنت چه آرامشی داره
در این لحظه هیچ آدمی برام اهمیت نداره و چه خوب بود اگه میتونستم در همین حس و حال بمونم و خیلیا را از زندگیم حذف کنم
سعیده چرا سرنوشت من اینجوری شد
اونی که میخواستی تو غبارا گم شد
تمام امروز به انتظار گذشت
دلتنگی داره خفه میکنه
_از زندگی روی گردان نباشید!
_مگه چی انتظارمون را میکشه؟
_زندگی!
زیاد فلسفه نبافید زندگی کنید
جنایت و مکافات
نمایش رادیویی جنایت و مکافات