در باغی که همیشه به رویم باز بود بسته شده بود درزها و شکستگیهای در چوبی را گچ گرفته بودند که هیچ جوری نشه داخل باغ را دید یه آیفون زشت هم پشت در بود گیج و بدحال نشستم روی کنده درخت خانم مسنی که صاحب باغ کناری بود و خودش هم در باغش را بسته بود دلداریم می داد منم براش توضیح می دادم که خودمون باغ داریم ولی من اینجا را خیلی دوست داشتم
تو آه منی اشتباه منی چگونه هنوز از تو می گویم
تو همسفر نیمه راه منی چگونه هنوز از تو می گویم
علیرضا قربانی
گلیچ
هفته ی پیش که اومدی افسرده و داغون بودم تا نصفه های شب یرات دردل کردم و گریه کردم و صبح که بیدار شدم یه آدم دیگه بودم
این هفته که اومدی وسط ورزش کردن و بپر بپر بودم و اینقدر سرحال و پرانرژی حرف زدم که خسته ات کردم
مرسی که هستی
تقسیم کار شده که هر روز چه معلمی تکالیف را تو گروه اعلام کنه دیروز نوبتش بود بهش پیام دادم باز نکرد منم صبح زنگ زدم به معاون مدرسه و گفتم این وضعیت را سر و سامون بده و یه آشی براش پختم با یه وجب روغن حالا تازه امشب پیامم را دیده و نوشته شرمنده شرمنده و نمی دونه همه ماجراهای امروز زیر سر من بود سزای آدمی که پیام منو دیر ببینه همینه اگه دیده بود مثل قبل در برابر تنبلیاش سکوت می کردم و خودم کارشو انجام می دادم ولی سین نکردن پیام گناهی نابخشودنیست
یه فکر نکبت افتاده تو سرم که دارم از وفادارترین مرد روزگار فرار می کنم و چه اشتباه بزرگیه و یه فکر قشنگی میگه که من خدای اشتباهات بزرگم پس حیفه که اشتباه به این زیبایی را به کلکسیونم اضافه نکنم
خودم دیر فهمیدم هنوزم بعضی وقتا یادم میره کاش اطرافیانم و هر کسی منو می بینه و می شناسه هم بفهمه که من آدم زندگی متاهلی نیستم من از محدودیت متنفرم من نمی تونم یه آدم دیگه را طولانی مدت تحمل کردم هر موقع هم تحمل کردم عذابی بوده برای خودم و طرف مقابل حتی اگه به میل خودم بوده من نمی تونم زیر سلطه یه مرد باشم من نمی تونم خودم را به خاطر کسی دیگه تغییر بدم و اگه یه زمانی این کارو کردم فشار روحی روانی زیادی تحمل کردم من نمی تونم با کسی سازگار باشم من باید تنها باشم تا آخر عمر
اون روز که غمگین بودم می تونستم یکمی دربارش تصورات خوب داشته باشم خاطرات بچگیامون یادم افتاد و خاطرات نوجوونی ولی الان که در نرمال ترین وضعیت روحی روانی هستم مطمئنم که نمی تونم تحملش کنم و احساس خوبی بهش ندارم و از اینکه می خواد بهم نزدیک بشه می ترسم و البته بازم همون احساس نکبتی که خودم هم همچین آدمی هستم برای یکی دیگه
خلاصه احساس بدی بهم میده دفعه پیش که بهش جواب رد دادم بیست و دو سال پیش بود و تا ۵_۶ سال پیش جواب سلام هم به زور می داد در این حد کینه ای و این دفعه که می دونم به جاهای خوبی ختم نمیشه حتما قهرمون میره تا آخر عمر به جهنم
میگه اصلاحت می کنم میگم از این حرفام گذشته میگه تا آخر عمر وقت داریم میگم باشه تو و هنرت میگه ولی می دونم ب... میرم
اتفاقاتی که در قلب و ذهنم افتاده جالبه قلبه کلا یه جوری آروم آروم می تپه که انگار آب از آب تکون نخورده ذهنه هم میاد بره به اون سمتی که نباید ولی فوری به خودش میاد و اینجوری دست به یکی کردن تا حال من خوب بمونه و این شده که امروز بهتر از همیشه ام فقط خسته ام
خسته از سفر بیست و چند ساله ای که فقط دور خودم چرخیدم
کسی که این همه بهش محبت کردم چه جوری دل می شکونه و کسی که دو ماهه از من فحش خورده بلاک شده پاک شده چه تلاشی می کنه برای همدردی و آرامشم و چه خوب و شفاف همه چی را توضیح میده و سوتفاهم را از بین میبره تا فکرم مشغول نباشه
می خواستم هر چی که تو دلم بود را بنویسم و بسوزونم و خاکسترش را بسپرم به باد ولی چرا این حس بد را تو هوا پخش کنم پس نوشتم و تو خاک گلدان خاکش کردم
تو در قلب من مُردی برای همیشه
چقدر این دفعه احساسم فرق داره
غصه می خورم ولی نه برای تو نه برای خودم فقط برای احساس و عمری که ما لایقش نبودیم و این وسط به باد رفت
اشک هم نریختم تا این غصه تو دلم بمونه و یادم نره با خودم چکار کردم
بخوام از تو بگذرم من
با یادت چه کنم؟
تورو از یاد ببرم
با خاطراتت چه کنم؟
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دلِ خونه خرابم، چه کنم؟
تو همونی که واسم یه روزی زندگی بودیبهنام صفوی
خودمو آماده می کردم که چطور مشکل را تعریف کنم فکر هر کی که یه جوری تو زندگیم بوده را کردم جز اون!فقط تو ذهنم اومد که تو بچگی با هم خوب بودیم حتی جریان خواستگاریاش یادم نیفتاد!
ذهنم پریشون شد باید می خوابیدم تا آروم بشم و اومد تو خوابم
ماسک داشت تو خونه بچگیام بودیم تو راهرو داشت می دوید که بره نمی دونم چکار کنه پیش خودم گفتم این کیه چه قد بلند و خوش تیپه ماسک را که داد پایین تازه شناختمش رفتم تو اتاق جلویی و خودمو مشغول کردم که مثلا از دیدنش هیجان زده نشدم از حمام اومده بودم و داشتم آرایش می کردم هی از این اتاق می رفتم اون اتاق میومد دنبالم و هی حرف می زد می گفت می خوام تلفنم را به نام خودم بکنم تا الان به نام مصطفی بود و همش زنگ می زدند و با اون کار داشتند بعد یه ۴ پایه گذاشت و دریچه کولر هال را بست و همون موقع از خواب بیدار شدم چرا بدنم می لرزید نمی دونم و همون موقع یادم اومد دلیل آشفتگی های همه ی این سالها همین بشر بوده هر چند قبولش برام سخته
میگم فیلم تموم شد برم فیلم بعدی میگه کوفت ,معتاد,بسه اون لپتاپ را ببند بسه دو دقیقه بعد میگم حوصلم سر رفت
به زور چشمامو باز کردم فوری اینترنت گوشی را روشن کردم ببینم امروز چی فرستاده یه کلیپ پاییزی با صدای افتخاری
روزمو ساخت